حالا چیشده بود:
امروز رفته بودیم با دخترخاله هام بازار بعد موقع برگشت غذا گرفتیم اومدیمتوماشین بخوریم دیدیم روبرومون ی دختری داره با تلفن حرف میزنه جیغ میزدا وحشتناک فحش میداد ب طرف بلند بلند بعد جیغااای بلند خودشو میزد همه مردم جمع شده بودن نگاش میکردن.تو خیابون...
اونجوری ک از حرفاش مشخص بود انگار خیانت دیده بود
بعد دیگه نشست انقد جیغ زد انقد جیغ زد
من ب دخترخاله هام گفتم برم بیارمش تو ماشین
اونا گفتن نه شاید بما هم بدوبیراه بگه یا بگه بشما چ
ولی اون جیغ میزد همه مردم داشتن نگاش میکردن
خلاصه هیچی دلو زدم دریا رفتم پیشش اون لحظه نشسته بود داشت بلند بلند گریه میکرد
اب برده بودم با خودم گرفتم سمتش گفتم اینو بخور بعد دستشو گرفتم
یعنی تا دستشو گرفتم اصن نگفت تو کی هستی از کجا اومدی سریع بغلم کرد گریه کرد
حالا من بدتر اشکم اومده بود😐😐😐
همونجا یکم پیشش نشستم گفتم بیا بریم ماشین ما بشین اروم شدی برو.... ولی نیومد
ازشم هیچی نپرسیدم ک چیشده و چی بود جریان
بعد گفتم کمکی نمیخوای
گفت نه من خیلی بدبختم دیگه هیچی بهم کمک نمیکنه...
بعد گفت ممنون ازینکه اومدی کنارم
منم دیگه رفتم تو ماشین