بخاطر حسودی جاریم مجبور شدم اسباب کشی کنم اونم ۲۰ روز بعد سزارینم هیچ وقت خانواده خودم یا شوهرم دلشون واسم نسوخت که بگن بیایم کمک برعکس حتی انتظار داشتن با اون حالم روز اسباب کشی ناهار درست کنم که بخورن 😑
نتونستم وسایل و درست بسته بندی کنم شوهرمم که هیچی
یعنی فک کن با بچه ۲۰ دوزه که کسی نبود واست نگهش داره در حد توان بسته بندی کردی بقیه هم همین طوری تو هر نایلونی رسیدن وسیله ریختن فقط بردن خونه جدید دوباره همون داستانا با بچه ی وابسته و بی خوابی و شوهری که ۶ صبح بیدار میشه بره سرکار و ۴ بعد از ظعر میاد و بعد م میخاد استراحت کنه چقد سخته خونه چیدن اونم دست تنها فقط تنها کاری که کرد چیدن وسایل بزرگ بود حالا فک کنین چیدن وسایل ریز ریزی که نایلون نایلون چیدن بعد کمک نداری بچه کوچیک داری چقد سخته
موند چند تا کار جزیی
که مردونه بود به شوهرم گفتم انجام وبده خودمم از ثبح گیر بچه بودم شیر نداشتم بدمش همش بهونه میاورد خودش یه گوشه نشسته بهش گفتم برو بیرون غذا بگیر گفت ن هیچ کاریم نکرد دست تنها رفتم اتاق بچه رو چیدم بچه رو هم گذاشتم تو گهواره ۵ دقیفه یه بار بغل میخواست ولی اخرش به بدبختی اتاق و چیدم اقا هم تو اینستا میگرده و میگه چرا غذا نپختی چرا ظرفارو نشستی 😏