با جاریم تو یه خونه دو طبقه هستن اونی یکی نبود اینا هم ما رو شام دعوت کرده بودن عقد بودیم بعد به ما گفتن برین بالا بخوابین😐
منم به شوهرم گفتم خودش نیس شاید دوس نداره خونش بخوابیم بعد جاهامونم اصلا ننداخته بود شوهرم انداخت منم یه دست لباس راحتی بردم بالا صبح اومدم پایین دیدم درو قفل کرده داره میره بیرون با پسرش! لباسای منم اون تو بود گفت توام میای گفتم شما عجله دارین تا من آماده شم دیرتون میشه گفت آره دیره نه به من صبحونه داد نه هیچی رفت ساعت ۱ اومد من ۹ بیدار شده بودم
میتونست شب بگه یا صبحونه رو آماده کنه یا حداقل درو قبل نکنه😐