دوماهه نرفتم خونه بابام شهرشون امروز شوهرم گفت من میرم تهران کار دارم تو هم میای گفتم اره(قرارشد من بمونم شوهرم برگرده) بعدشوهرم به مادرشوهرم گفت که ما میریم تهران مامانش گفت نرید خالت میاد خونتون (خاله شوهرم)خالت بیاد زنت نباشه زشته و نزاشت برم الان یه هفتس منتظرم خالش بیاد نمیاد که 😕
من دلم میخواد برم این زنه هم به همه چی کار داره برا رفتن نرفتن منم تصمیم میگیره
شوهرت این وسط چیکاره س پس؟؟
بگو ۱ هفته منتظر موندم نیومدن منم دلم تنگ شده میخوام برم
برو به شوهرت بگو
بگو بیان دنبالت
یا بلیط بگیر برو
یا به همسرت بگو میخوام برم وا
خب گفت که گفت. دست و پاتون رو که نبسته بود. زبون هم که دارین الحمدلله. میگفتی انشالله دفعه بعد در خدمتشون هستیم.
من بودم میگفتم ببخشید دلم برای پدر و مادرم تنگ شده باید برم دیدنشون
انشالله سر فرصت میزبان خاله جانم خواهم بود
واقعا گوش میدی؟دیدی نیومده پامیشدی میرفتی خونتون والا چیکاره اس که بخواد واست تصمیم بگیره ،یه دوباره به حرفش گوش نکنی و بری حساب کار دستش میاد
از زنهایی که اقتدار ندارن خوشم نمیاد
چرا باید از مادرشوهرت اجازه بگیری؟
وقتی شوهرت گفته بود بیا بریم باید موقع رفتن خداحافظی میکردین و میرفتین
تقصیر خودته میگفتی باید برم خاله به من چه ...باید شوهرتو یادش بدی خودش جواب بده نه تو
بگوببخشیددلم تنگ شده میخوام برم ،ولشون کناچه حرف گوش کنی
چرا دور ور من هیچکس با مادرشوهر زندگی نمیکنه نه تو فامیل نه دوست و همکار اصلا کسی اسمشم نمیاره
اسی اعصابمو خورد کردی
خودت نرفتی بعدش یا همسرت نبرد؟
