بعد ۴ سال دوسی و هرررکاری براش کردم رفت با یکب دیگ ازدواج کرد داغون شدما ... الان انقد اون ادم برام بی ارزش و بی معنا شده چون خیلی زجرم داد حتی گاهی خودم سرزنش میکنم ک چرا انقد خودمو کوچیک کردم ولی مشکلم اینه که دیگ نسبت ب عشق و ازدواج و جنس مخالف بی حس شدم انگار اون رابطه روحمو گرفت و خیلی وقته مردم انگار دفن شدم با اون رابطه ... کاش هیچوقت کسی ب این مرحله نرسونیم
من خیلی جنگیدم؛ خیلی زور زدم که شبها رو صبح کنم، اما خیلی وقتها هم زورم نرسید. نتونستم، نشد، هنوز هم نمیشه... گیر کردم وسط این زندگی کوفتی. هرچی درجا میزنم هیچی درست نمیشه. هرجا هم که فکر میکنم همه چی درست شده همون لحظه نابود میشه. حالا هم دیگه رها کردم خودمو زدم به بیخیالی. دیگه برام مهم نیست چی میشه دیگه. زورم نمیرسه... فقط دارم نگاه میکنم.خیلی وقتها هم چشمام رو میبندم که نبینم، نبینم که چه بلایی داره سرم میاد...🚶♀
من بخاطرش تو خونه کتک خوردم چون نمیتونسم قبول کنم بعد ۴ سال بره و اونم ب خانوادم گف ک دخ ...
به خودت سخت نگیر همه آدما اشتباه میکنن مخصوصا تو این موارد .... این برات میشع ی تجربه که بعد چند ماه با خودت ک بالا پایین میکنی میگی خداروشکر ک نشد
منم همچین تجربه ای رو داشتم.... بعد یه مدت دوباره پسره برمیگرده سمتت و فکر میکنه همون عاشق کسخل قدیمی.... اما بزار وقتی ک برگشت اونقدر قوی شده باشی ک بوتر پشیمون بشه
⍟حاوی تراوشات زیادی ذهنی [اورثینکر]و دچارِ ابلوموفیسم حاد ⍟