میفهمم چی میگی،منم ۵ سال با خانواده همسرم زندگی کردم،خیلی اذیتم کردن واقعا،همش سرشون تو زندگی و رفت آمد من بود،خودمم کوزت تمام عیارشون.
حالا ۲ سالی میشه خدا رو شکر اومدیم خونه خودمون،تو این دوسال من معنی زندگی واقعی رو چشیدم،البته هنوز اذیت ها و دخالت هاشون هست،بیشتر از این ناراحتن ک چرا پسرشون رو ازشون جدا کردم،ولی هرچقدم اذیتم میکنن الان دیگه دلخوشم ک خونه خودمم.
بعضی خانواده ها مریضن اصلا،انگار عروس بیچاره چ گناهی کرده.
منکه فقط دعا کردم و چله گرفتم تا شوهرم راضی شد،چون همه کارای خانوادش با شوهر من بود با اینکه بچه آخر نیس،بخاطر همین راضی نبودن ما سر و سامون بگیریم،دوسداشتن تا آخر عمر حمالیشون رو کنیم