امروز وقتی پسرمو خواستم ببرم چشم پزشکی گفتم
گفتم دخترامو ببرم خونه مادرشوهرم با اون برم فاصله زیادی باهم نداریم ولی بینمون یه خیابون دوطرفه است از یه طرف رد شدیم طرف بعدی شلوغه وایسادیم خلوت شه همه ماشینا وایسادن خودم عادت دارم سمتی که ماشین میاد خودم اول وایمیسم خیابون خلوت که شد گفتم این ماشین رد شه نوبت ماست رد میشیم من پسرم تو بغلم بود دختر بزرگم دست کوچیکه رو گرفته بود و با دست دیگم اونا رو گرفتم نمیدونم چی شد دخترم هی لج میکرد یکی دوبار دستشو از دستم کشید دعواش کردم به آبجی گفتم بگیرش هر وقت گفتم رد بشیم ماشین که رد د گفتم بریم نگو دخترم دستشو کشیده بود ماشین بردش