سلام خانما
الان یه هفتس اومدم خونه پدرم
تازه سه ماهه ازدواج کردم ۱۶ سالمه رابطمون خیلی خوبه خیلی همدیگه رو دوس داریم
ولی یه خونه ایی مارو دعوت کرد اون خونه با بابام مشکل داره بابام گفت نرو به شوهرم گفتم من نمیام اونا با بابام مشکل دارن میترسم بابام ناراحت بشه
گفت نمی ترسی من ناراحت شم زنمی طابع منی خلاصه مجبور شدم باهاش رفتم وقتی از مهمونی اومدیم ساعت ۱۲ و خورده ای بود بابام اومد دم در منو برد خونش ب عنوان قهر من طاقت نیوردم بعد ۴ روز پیام دادم
چراپیام نمیدی دلت برام تنگ نمیشه و.. خلاصه اومد منو برد بعد برا عید بش گفتم بریم عیدو تبریک بگیم گفت بیکار نیستمو وسیله ندارم و.. بش گفتم باشه خلاصه هروز بهونه ی هفته پیش مامانم زنگ زد این اولین عیدته نمیخوای بیای و اگه نیای ما میاییم میبریمت و برا طلاق اقدام میکنیم
هرجور شده شوهرمو راضی کردم منو برد خودشم اومد تو چند دقیقه ای موند و رفت تا الان ی پیام هم بم نداد خونوادم میگن تو که میگی مشکلی باهام نداره پس چرا سراغی ازت نمیگیره
خیلی تو شک افتادم نکنه دوسم نداره
اخه ما عاشق همیم تا حالا دعوا هم نکردیم الان هم که منو اورد باهام دعوا هم نکرد
تعحب میکنم ن زنگ و ن پیام داد
مادر شوهرم هم هیج خبری نگرفت با اینکه هیچ براش کم نزاشتم
دلم براااااش تنگ شده خیلی 🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺
این بار حداقل دلداری بدین فقط نگاه نکنین 🥺😭میدونم بیشتراتون بزرگ تر از منین یا همسن 😭😭😭