2726

من الان پنج ماه هست که پدربزرگم فوت کرده من به بابا بزرگم خیلی وابسته بودم و هستم با این حال که فوت شده و به مامان بزرگم هم این وابستگی رو دارم الان که بابا بزرگم که فوت شد به خاطر ترس از دست دادن مامان بزرگم سه ماه افسردگی حاد گرفتم و پزشک روان پزشک بهم گفت که اگه ازدواج کنی خوب میشی و این ترس از بین می‌ره ولی من هنوز می ترسم نمی دونم چیکار کنم و اگه مامان بزرگم رو خدایی هزار بار ناکرده از این دنیا بره مامان بزرگم من دیگه نمی توانم زنده بمونم و من الان یه خواستگار دارم و میخوام ازدواج کنم ولی هنوزم میترسم که این ترس روی زندگی آینده تاثیر بذاره به نظرتون چیکار کنم

هی یه روز بارونی توی اواخر آبان با بدترین نوع خبر دادن بهت بگن که پدر بزرگت کسی که به بد ترین وضعیت بهش وابسته هستی بهت بگن که توی بیمارستان به خاطر سکته پنجم بستریه و تو با حالی خراب بری پیشش بعد از یک هفته دکتر توی چشم پدرت و عزیز دردونه پدربزرگ که خودت باشی نگاه کنه بگه کمیسیون پزشکی قطع امید کرده و تو پدرت همون جا بی پناه ترین آدم دنیا بشین کسی نباشه که زیر بغلتونو بگیره ببره یه گوشه آروم تون کنه کسی نباشه که بهش تکیه کنید و یه شبه هزار سال بار بی کسی روی دوشت بیوفته خیلی سخته بعد تویه تلخ ترین نیمه آذر پدر بزرگت بعداز بیست و اندی روز روی تخت بیمارستان جلو چشم خودت و بابات که توی این چند روز تنهاش نداشتین و همیشه پیشش بودین از پیشتون بره و غروب رفتن اون بشه طلوع غم ها گریه ها و یتیمی پدرت و که همون روز بعد از غروب پدر بزرگ حدود یک ساعت و نیم خودت و پدرت از جهان اطراف بیخبر باشید و کسی از غم شما خبر نداشته باشه چه سخته موقعی که به همه بگی که پدر بزرگ مرخص شده داره میاد خونه بجای خودش دسته گل ببری سخته خیلی سخت لطفاً برای پدر بزرگم که هفت ماهه که ندارمش فاتحه بخونید 

بچه ها باورتون میشه!!!

دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.

2728
پدرو مادرت کجان؟

کنارمن هستن ولی به پدر بزرگ و مادر بزرگم خیلی وابسته هستم اینا بدی های سوگلی بودنه که این قدر منو وابسته خودشون کردن

هی یه روز بارونی توی اواخر آبان با بدترین نوع خبر دادن بهت بگن که پدر بزرگت کسی که به بد ترین وضعیت بهش وابسته هستی بهت بگن که توی بیمارستان به خاطر سکته پنجم بستریه و تو با حالی خراب بری پیشش بعد از یک هفته دکتر توی چشم پدرت و عزیز دردونه پدربزرگ که خودت باشی نگاه کنه بگه کمیسیون پزشکی قطع امید کرده و تو پدرت همون جا بی پناه ترین آدم دنیا بشین کسی نباشه که زیر بغلتونو بگیره ببره یه گوشه آروم تون کنه کسی نباشه که بهش تکیه کنید و یه شبه هزار سال بار بی کسی روی دوشت بیوفته خیلی سخته بعد تویه تلخ ترین نیمه آذر پدر بزرگت بعداز بیست و اندی روز روی تخت بیمارستان جلو چشم خودت و بابات که توی این چند روز تنهاش نداشتین و همیشه پیشش بودین از پیشتون بره و غروب رفتن اون بشه طلوع غم ها گریه ها و یتیمی پدرت و که همون روز بعد از غروب پدر بزرگ حدود یک ساعت و نیم خودت و پدرت از جهان اطراف بیخبر باشید و کسی از غم شما خبر نداشته باشه چه سخته موقعی که به همه بگی که پدر بزرگ مرخص شده داره میاد خونه بجای خودش دسته گل ببری سخته خیلی سخت لطفاً برای پدر بزرگم که هفت ماهه که ندارمش فاتحه بخونید 

کنار بیا این طبیعیه منم این طور بودم موقعی ک پدر بزرگم رو از دست داده بودم 

اما از ترس این که دیونه بشم ب مرگ سایر عزیزانم فک نمیکردم و میگفتم انرژی منفی بخودت راه نده 

توهم همین کار رو بکن بجای اینکه منتظر مرگ یع نفر باشی ب این فک کن ک زود عروسی کنی مادر بزرگت عروسیتو ببینه . نتیجشو ببینه 

از ب این مرگ فکر هم نکن و انرژی خوب ب خودت بده 

گریه‌ی‌روح‌اشک‌چشم‌نداره🥀🫀
خواه ناخواه همه میرن،واقعیت قبول کن

حتی به این موضوع که فکر میکنم مغزم سوت می‌کشه نمی توانم نبودش رو باور کنم

هی یه روز بارونی توی اواخر آبان با بدترین نوع خبر دادن بهت بگن که پدر بزرگت کسی که به بد ترین وضعیت بهش وابسته هستی بهت بگن که توی بیمارستان به خاطر سکته پنجم بستریه و تو با حالی خراب بری پیشش بعد از یک هفته دکتر توی چشم پدرت و عزیز دردونه پدربزرگ که خودت باشی نگاه کنه بگه کمیسیون پزشکی قطع امید کرده و تو پدرت همون جا بی پناه ترین آدم دنیا بشین کسی نباشه که زیر بغلتونو بگیره ببره یه گوشه آروم تون کنه کسی نباشه که بهش تکیه کنید و یه شبه هزار سال بار بی کسی روی دوشت بیوفته خیلی سخته بعد تویه تلخ ترین نیمه آذر پدر بزرگت بعداز بیست و اندی روز روی تخت بیمارستان جلو چشم خودت و بابات که توی این چند روز تنهاش نداشتین و همیشه پیشش بودین از پیشتون بره و غروب رفتن اون بشه طلوع غم ها گریه ها و یتیمی پدرت و که همون روز بعد از غروب پدر بزرگ حدود یک ساعت و نیم خودت و پدرت از جهان اطراف بیخبر باشید و کسی از غم شما خبر نداشته باشه چه سخته موقعی که به همه بگی که پدر بزرگ مرخص شده داره میاد خونه بجای خودش دسته گل ببری سخته خیلی سخت لطفاً برای پدر بزرگم که هفت ماهه که ندارمش فاتحه بخونید 
کنار بیا این طبیعیه منم این طور بودم موقعی ک پدر بزرگم رو از دست داده بودم  اما از ترس این که ...


مادر بزرگم جدید میگه الهی قبل از اینکه مرگ بیاد سراغم عروسی تو رو ببینم 

هی یه روز بارونی توی اواخر آبان با بدترین نوع خبر دادن بهت بگن که پدر بزرگت کسی که به بد ترین وضعیت بهش وابسته هستی بهت بگن که توی بیمارستان به خاطر سکته پنجم بستریه و تو با حالی خراب بری پیشش بعد از یک هفته دکتر توی چشم پدرت و عزیز دردونه پدربزرگ که خودت باشی نگاه کنه بگه کمیسیون پزشکی قطع امید کرده و تو پدرت همون جا بی پناه ترین آدم دنیا بشین کسی نباشه که زیر بغلتونو بگیره ببره یه گوشه آروم تون کنه کسی نباشه که بهش تکیه کنید و یه شبه هزار سال بار بی کسی روی دوشت بیوفته خیلی سخته بعد تویه تلخ ترین نیمه آذر پدر بزرگت بعداز بیست و اندی روز روی تخت بیمارستان جلو چشم خودت و بابات که توی این چند روز تنهاش نداشتین و همیشه پیشش بودین از پیشتون بره و غروب رفتن اون بشه طلوع غم ها گریه ها و یتیمی پدرت و که همون روز بعد از غروب پدر بزرگ حدود یک ساعت و نیم خودت و پدرت از جهان اطراف بیخبر باشید و کسی از غم شما خبر نداشته باشه چه سخته موقعی که به همه بگی که پدر بزرگ مرخص شده داره میاد خونه بجای خودش دسته گل ببری سخته خیلی سخت لطفاً برای پدر بزرگم که هفت ماهه که ندارمش فاتحه بخونید 
هرچی جذب کنی همون انفاق میفته پس ب زنده بودن مادر بزرگت فک کن  منتظر مرگش نباش اگه باشی برات ا ...

منتظر مرگش نیستم میترسم روزی برسه که من به مونم و یه دنیا خاطره از مادر بزرگم مثل الان که پدر بزرگم نیست که هر جارو نگاه میکنم یه خاطره از ش دارم

هی یه روز بارونی توی اواخر آبان با بدترین نوع خبر دادن بهت بگن که پدر بزرگت کسی که به بد ترین وضعیت بهش وابسته هستی بهت بگن که توی بیمارستان به خاطر سکته پنجم بستریه و تو با حالی خراب بری پیشش بعد از یک هفته دکتر توی چشم پدرت و عزیز دردونه پدربزرگ که خودت باشی نگاه کنه بگه کمیسیون پزشکی قطع امید کرده و تو پدرت همون جا بی پناه ترین آدم دنیا بشین کسی نباشه که زیر بغلتونو بگیره ببره یه گوشه آروم تون کنه کسی نباشه که بهش تکیه کنید و یه شبه هزار سال بار بی کسی روی دوشت بیوفته خیلی سخته بعد تویه تلخ ترین نیمه آذر پدر بزرگت بعداز بیست و اندی روز روی تخت بیمارستان جلو چشم خودت و بابات که توی این چند روز تنهاش نداشتین و همیشه پیشش بودین از پیشتون بره و غروب رفتن اون بشه طلوع غم ها گریه ها و یتیمی پدرت و که همون روز بعد از غروب پدر بزرگ حدود یک ساعت و نیم خودت و پدرت از جهان اطراف بیخبر باشید و کسی از غم شما خبر نداشته باشه چه سخته موقعی که به همه بگی که پدر بزرگ مرخص شده داره میاد خونه بجای خودش دسته گل ببری سخته خیلی سخت لطفاً برای پدر بزرگم که هفت ماهه که ندارمش فاتحه بخونید 
واقعا ریطش به ازدواج چی بود؟

میترسم که این ترسم توی زندگیم آیندم تاثیر بگیره زندگیمو خراب کنه

هی یه روز بارونی توی اواخر آبان با بدترین نوع خبر دادن بهت بگن که پدر بزرگت کسی که به بد ترین وضعیت بهش وابسته هستی بهت بگن که توی بیمارستان به خاطر سکته پنجم بستریه و تو با حالی خراب بری پیشش بعد از یک هفته دکتر توی چشم پدرت و عزیز دردونه پدربزرگ که خودت باشی نگاه کنه بگه کمیسیون پزشکی قطع امید کرده و تو پدرت همون جا بی پناه ترین آدم دنیا بشین کسی نباشه که زیر بغلتونو بگیره ببره یه گوشه آروم تون کنه کسی نباشه که بهش تکیه کنید و یه شبه هزار سال بار بی کسی روی دوشت بیوفته خیلی سخته بعد تویه تلخ ترین نیمه آذر پدر بزرگت بعداز بیست و اندی روز روی تخت بیمارستان جلو چشم خودت و بابات که توی این چند روز تنهاش نداشتین و همیشه پیشش بودین از پیشتون بره و غروب رفتن اون بشه طلوع غم ها گریه ها و یتیمی پدرت و که همون روز بعد از غروب پدر بزرگ حدود یک ساعت و نیم خودت و پدرت از جهان اطراف بیخبر باشید و کسی از غم شما خبر نداشته باشه چه سخته موقعی که به همه بگی که پدر بزرگ مرخص شده داره میاد خونه بجای خودش دسته گل ببری سخته خیلی سخت لطفاً برای پدر بزرگم که هفت ماهه که ندارمش فاتحه بخونید 
09175610711

این الان واسه چیه ببخشید

هی یه روز بارونی توی اواخر آبان با بدترین نوع خبر دادن بهت بگن که پدر بزرگت کسی که به بد ترین وضعیت بهش وابسته هستی بهت بگن که توی بیمارستان به خاطر سکته پنجم بستریه و تو با حالی خراب بری پیشش بعد از یک هفته دکتر توی چشم پدرت و عزیز دردونه پدربزرگ که خودت باشی نگاه کنه بگه کمیسیون پزشکی قطع امید کرده و تو پدرت همون جا بی پناه ترین آدم دنیا بشین کسی نباشه که زیر بغلتونو بگیره ببره یه گوشه آروم تون کنه کسی نباشه که بهش تکیه کنید و یه شبه هزار سال بار بی کسی روی دوشت بیوفته خیلی سخته بعد تویه تلخ ترین نیمه آذر پدر بزرگت بعداز بیست و اندی روز روی تخت بیمارستان جلو چشم خودت و بابات که توی این چند روز تنهاش نداشتین و همیشه پیشش بودین از پیشتون بره و غروب رفتن اون بشه طلوع غم ها گریه ها و یتیمی پدرت و که همون روز بعد از غروب پدر بزرگ حدود یک ساعت و نیم خودت و پدرت از جهان اطراف بیخبر باشید و کسی از غم شما خبر نداشته باشه چه سخته موقعی که به همه بگی که پدر بزرگ مرخص شده داره میاد خونه بجای خودش دسته گل ببری سخته خیلی سخت لطفاً برای پدر بزرگم که هفت ماهه که ندارمش فاتحه بخونید 
منتظر مرگش نیستم میترسم روزی برسه که من به مونم و یه دنیا خاطره از مادر بزرگم مثل الان که پدر بزرگم ...

خب پس خاطرات خوب بساز تا میتونی براش کارای خوب کن ک اگه خدای نکرده رفت احساس پشیمونی نکنی 

ب مرگش فک نکن خودت دیونه میشی

گریه‌ی‌روح‌اشک‌چشم‌نداره🥀🫀
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730