سلام بچها من ی سوالی دارم ازتون و راهنمایی میخوام. شاید یکم طولانی شه ولی بخونید لطفا🙏
من ی سال از ازدواجم گذشته بود و دختر خواهرشوهرم ک ی سال ازم کوچیکتر بود از تهران میاد شمال خونه مادرشوهرم همینجوری واسه تفریح ک مثلا ی هفته بمونه.. منم با روی باز زنگ زدم ب مادرشوهرم گفتم بگین بیاد خونمون پیش هم همسنیم و میتونیم کلی باهم خوش بگذرونیم اینم بگم ک وقتی اومد اولین بار بود ک میدیدمش عروسیمون نیومده بود و قبلا فقط عکسشو دیده بودم.خلاصه میادو دو سه روزی رو خونمون میمونه و منم همه کار کردم ک کلی بهش خوش بگذره شب آخر ک قرار یود بره گفت منو ی سر ببرید خونتون تا وسایلمو جمع کنم منو شوهرمم بردیمش و من کلیدو دادم بهش ک بره بالا ساکشو بیاره و بعد برسونیمش ترمینال.بارون شدیدی میومد اون شب و خودمون تو ماشین نشستیم. خلاصه اومد و مام رسوندیمش و رفت... یک ماه گذشت و ی روز خواستم برم بیرون اومدم حاضر شم و طلاهامو دستم کنم هر چی دنبالشون گشتم پیدا نکردم. نه نشونم بود و نه سرویس طلای عروسیم....زنک زدم ب شوهرم و کلی همه جارو گشتیم بعد یهو شوهرم رنگش پرید و گفت ای واااای اون شب ک اون تنها رفت بالا احتمال زیاد اون برداشته بخاطر مشکلات خانوادگی ک داره.... خلاصه ک زنگ میزنه بهش و اونم کللللللی طفره میره ک ن بابا کار من نیس اصن ب من چ... انقد تهدیدش میکنه تا خلاصه میگه اره من برداشتم و فروختم...منو میگی چقدددد گریه کردمو دلم ب حال سادگی خودم سوخت! شوهرم ازم خواهش کرد ک این موضوعو ب کسی نگم و آبروشونو نبرم قول داد ک من یا طلاهاتو پس میگیرم یا یکی مثلشو برات میگیرم...بعد ۶_۷ ماه خلاصه با کلی بدبختی پول طلاهارو از خواهرش گرفت، تازه بازم پول کل طلاهام نشد...اون دختر بیشعور تا فهمید ک من فهمیدم ازم دزدی کرده سربع بلاکم کرد منم با مادرش یا همون خواهرشوهرم انقدر خوب رفتار کردم ک اصن انگار مشکلی پیش نیومده پیام میدادیم و من حتی تو پیامام حال خونوادشو میپرسیدم..تا اینکه ی مدت خواهرشوهرم یهو بهم سرد شد و هیچ خبری ازش نشد منم ک درگیر زندگی خودم بودم کاری نداشتم...تا اینکه یهو چندوقت پیش دیدم منو بلاک کرده😑 وااای آب سرد ریختن روم انگار...حالا تنها واسه عمل مادرشوهرم اومده شمال و من اصلا دلم نمیخواد ببینمش و اصلا نرفتم دیدنش... چقدر ی ادم میتونه بیشعور باشه ک با وجود بخشش و گذشت بازم باهات بد بشه و بلاکت کنه😑 من دزدی رو ب کسی نگفتم هنوزم ک هنوزه ولی شوهرم ب پدرو مادرش گفت خلاصه....با اینکه خودشون میدونن ولی همه از دستم شاکین ک چرا نرفتم دیدن دخترشون. جالبه ک هنوز از من توقع دارن و همه طلبکارن...حتی شوهرم که بهم میگه بخاطر احترام من میومدی!!! خیلی برام سوال شد ک احترام زنش چی میشه پس؟ غرور و شخصیت زنش چی میشه پس؟ این همه سردی و بی احترامی در برابر گذشت و بخشش؟ جواب خوبیام این بود ک الان پدرشوهرم برگزده بگه دیگه نمیخوام ببینمت بخاطر اینکه نرفتم دخترشو ببینم؟! ب شوهرم بگه دیگه بگو ب ما زنگم نزنه؟ وااااقعا رو بعضی آدما واسم عجیبه و باخودم میگم خدا واقعا خداست و ما اصلا نمیتونیم مثل اون باشیم! نمیدونم شایدم واقعا من مقصرم ولی هرچی ک هست دلم شکسته و نمیخوام مواجه بشم باهاشون.شمام راهنماییم کنید🙏