شوهرم عاشقم شد ازدواج کردیم خونم بالای خونه مادرشوهرمه
بعد ازدواج متوجه تفاوت فرهنگی خانواده ها شدم وضع مالی هر دو در یه حده اما فرهنگشون فرق میکنه مثلاً دنبال جادو جنبل هستن و من هیچوقت اینو تو دوره آشنایی و تحقیقات نفهمیدم
بعد ۵ سال تازه فهمیدم درآمد پدرشوهر از راه های غیرقانونی و خلافه
خیلی آزارمون دادن هیچ کاری برام نکردن به عنوان عروس اما به زور منو مجبور به انجام وظایفی میکنند
بارها شوهرمو از مغازه و خونه بیرون کرد پدرم بهش روحیه داد من پشتش وایستادم
ورشکست شد بابام بهش پول قرض داد من پای نداریش وایستادم
بچم به دنیا اومد یه هدیه براش نخرید حالا هر شب میاد بچمو میبره میگه بچه ی منه،بچم ۲۰ روزشه مریضه ریفلاکس شدید داره،میگم کلاه سرش کن میگه بهاره بزار هوا بخوره
به مشاور گفتم میگه شوهرت باید حرف بزنه باید مدیریت کنه
دیشب سر همین بحثمون شد گفتم من اینجوری نمیتونم زندگی کنم بچه گناه داره من مادرم هنوز جای بخیه هام خوب نشده انقد حرصم میدین