کسرا میدونست من فوتبالیم چون استوریهای فوتبالی خلی میذاشتم عشقم فوتبال بود
حتی جوری فوتبالی بودم ک کسرا خودشم فوتبالی شد
بعدش اسفند۱۴۰۰دیگ نرفتم بهمن ماه خیلی پیشرفت کردم و استادم خیلی راضی بود
اسفندماه گفتم بعد ۱۳میام خیلی عصبی شد
بعد ۱۳ مدارس حضوری شد کلاس حضوریم افتاد با باشگاه دیگ نتونستم برم
ت این مدتم مامانم همچیو فهمید گوشیمو چک کرد چتامو با دوستام بعد گفتش
مشکلت با باشگات چبه همشو نگفتم فقط مال اونو گفتم ک دختره ولی شببه پسره مامانم اخرسرفک کرد دختره
الان نمیدونم بعد مدارس بذارن برم با ن
دوستام میگن کسرا روت کراشه
مامانمم خیلی اذیتم میکنه ازارم میده همیشه منو با بقیه دخترا مقایسه میکنه
حرف زور میزنه
مثلا میگ حق نداری بازی های خارجیو ببینی
حق نداری از خونه بیرون بری
حق نداری با دوستات بری پارک
بعد مدرسه ب بابات میگم گوشیتو برداره
کاری میکنم ک نذاره بری زبان
مرض داری س ساعت ت حمومی
بخدا افسرده شدم خسته شدم دلم خونه باهاشون کاری ندارم مث قبل نیستم شاد نیستم بخدا درسمم خیلی خوبه هم زبان هم مدرسه ازارم میده
بعضی موقع ها فکر فرار میزنه ب سرم
اونقدر افسرده شدم ک دلم میخواد زیر حموم گریه کنم نمیذاره
ت اتاق حق ندارم درو ببیندم حداقل گریه کنم
مسافرتم نمیریم
خاله هام همه میگن افسرده شده چرا ابنطوری شده
من بخاطر همین نمیتونم باهاشون درمیون بذارم ک فوتبالیست شم چون باید بری تهران دور از خانواده
قضیه کسرا رو هم نمیدونم چیکار کنم من روش کراشم ولی بهش اهمیت نمیدم
هدف اصلی تکواندو هم این بوده ک میخواستم بدنم گرم شه
خسته شدم بخدا