من خانه دارم .پول تو جیبی بهم نمیده برام کارت به کارت هم نمیکنه
ولی هرچیزی بخوام و بهش بگم برام میخره.بیرون که میریم هرچیزی بخوام برام میخره
فقط آزادی هام ازم گرفته شده
شهر خودمون من میرفتم دوچرخه سواری و کلی زوحیه م عوض میشد.اینجا میگه نمیشه و زشته
شهر خودمون میرفتم با ماشین دور دور هر وقت دلم میگرفت .اینجا فقط باید با خودش برم و بیام
شهر خودمون هر روز میرفتم با خواهرم پیاده روی
اینجا خودش نمیاد منم نمیزاره تنها برم
دازم دق میکنم
مادرم کمی ناخوش احواله و شرایط رفتن پیشش ندارم
شوهرم خیلی خوب و مهربونه و عیبی نداره
ولی دلم میخواد برم پیش خانواده م
خواهزم زایمان داره دو سه هفته دیگه و من واسه اولین بار خاله میشم ولی نمیتونم اون کوچولو رو به این زودیا ببینم
دوست دارم زنده نباشم