وقتی خداوند آدم و حوا را خلق کرد، بهشون گفت:
دو هدیه بیشتر برام نمونده ... "اولی هنر جیش کردن ایستاده است...." !!!
آدم نذاشت حرف خداوند تموم بشه و فریاد زد :
برای من !برای من !! برای من!!!
خواهش میکنم پروردگارا این هدیه را بده به من، زندگی منو خیلی آسون میکنی ... خواهش میکنم .... خواهش میکنم !!! بده به من !!!
حوا سرش را تکون داد به معنای رضایت و گفت: برای من مهم نیست!!!
به این صور...ت خداوند این هدیه را داد به آدم و آدم شروع کرد به فریاد خوشحالی ...!!!
آدم شروع کرد به دویدن در باغ... و جیش کردن کنار هر درختی و درختچه ... رفت به طرف ساحل و شروع کرد به نقاشی کردن روی ماسه با ادرارش ... خداوند و حوا خیره به آدم نگاه میکردند که از شادی در پوستش نمیگنجید.
حوا از خداوند پرسید:
پروردگارا دومین کادو چیست؟؟؟
خداوند فرمود : عقل !!! عقل !!! اون مال تو است
خداوندا
من چیزی نمی بینم
آینده پنهان است
ولی آسوده ام
چون تو را می بینم
و
تو همه چیز را