بچه ها توی سوره بقره یه داستان خیلی جالبی هست نمیدونم ایا خوندیدش یا نه
ولی من براتون تعریفش میکنم
نزدیک ساحل دریای سرخ، در بندر أیله عده ای از دودمان بنی اسراییل در زمان حیات حضرت داوود علیه السلام زندگی می کردند
که می بایست مسلک پدران و نیاکان خود را تعقیب کنند و روز شنبه را به عبادت پروردگار خویش بپردازند و طبق آیین شان شکار در روز شنبه را حرام بدونن
علّت حرمت شکار در روز شنبه برای یهود، این بود که خداوند به وسیله ی حضرت موسی ع از قوم یهود خواسته بود تا روز شنبه را بزرگ شمرند و در این روز کارهای مادی و دنیوی را ترک گویند و به امور معنوی و اخروی بپردازند. یهودیان از این امر الاهی سربرتافته، جمعه را برای کسب و کار، و شنبه را برای تعطیلی برگزیدند. آنان شنبه را بزرگ ترین روزها می دانستند. از این رو قهر و کیفر الاهی شامل حالشان شد و شکار در روز شنبه، بر ایشان حرام شد.
بیشترین شغل و درامد این شهر از ماهیگیری بود
واز اون جایی که خداوند می خواست این قوم را متحان کنه،
ماهیان دریا که شنبه را روز امن و امان میدیدند، به خواست و مشیت خداوند به کنارۀ دریا می آمدند و چنان روی آب را پر می کردند که با تلاش اندک و در زمان کم، صیادها می توانستند تعداد زیادی ماهی بگیرند. اما روزهای دیگه برای ماهیان ناامن بود. و از کنارۀ دریا فاصله می گرفتند و به اعماق آب می رفتند. به گونه ای که صید آن ها به سختی صورت می گرفت
اینا اومدن با خودشون فکر کردن چکار کنیم که هم حلال خدا حرام نشه و هم بتونیم صید کنیم در واقع طمع کردند
این فکر به ذهنشون رسید که بیان تور رو روز جمعه پهن کنن تا ماهیا گرفتار بشن بعد تور رو روز یکشنبه از آب می کشیدن
بیشتر مردم دهکده به فریبکاران و بدعت گذاران پیوستن ولی تعدادی هم با خدا موندن
خلاصه روز به روز بر تعداد نافرمایان زیادتر شد
تا اینکه از خدا ترسان هر چی موعظه می کردن جواب نمیداد و خسته شدن
تصمیم گرفتن مهاجرت کنن وقتی خدا ترسان رفتن
همۀ باقی ماندگان در شهر، به میمون هایی ریز و درشت تبدیل شدند و دروازۀ شهرشان بسته شد و کسی از ایشان توان بیرون رفتن نداشت. با شنیدن این خبر مردم شهر های دیگر به آن جا آمدند و از بالای دیوار شهر مردان و زنان فریب کاری را که به صورت میمون شده بودند، تماشا می کردند.
داستان مسخ شدن انسانها