مادر بزرگم فوت شده بود چند روز که نه چند هفته بعدش خاله م خواب مادرش رو دید گف خیلی خسته ام خیلی راه زیادی اومدم یه گردنه باریک بود به سختی و فقط با یا حسین یا حسین رد شدم کمکم کرد اینجا
مادر بزرگم زنده بود روضه برگزار میکرد تو خونه ش . ماه محرما و بعضی شهادت ها
خودم پارسال کرونا گرفتم تا سر حد مرگ رفتم یهو غش میکردم هیچ کس پیشم نبود اب بده دستم . همون موقع خواب بیدم مادر بزرگم گف کجایی سه روزه منتظرتم چقد دیر اومدی بیا اب بخور میدونم گرمته از راه اومدی وقتی اب خوردم گف برو اینجا نایست برووووو
کاش بیان اینجا تعریف کنن😢
من فقط یه بار تو خواب از مادربزرگم پرسیدم
مادر چه خبر اونجا چکار میکنید
گفت شماها نمیدونید چی بر سر من اومده
ولی از شما بچه هام به من فقط خبرای خوبتون رو بهم میدن...
که بابام بعدش گفتن روایت داریم اموات صالح رو با خبرای خوب بازماندگانشون خوشحال میکنن
ولی واقعا مادربزرگم زن خیلی خوبی بود نمیدونم چرا گفت نمیدونید چی برسرم اومده
منم لایک کن
خدابیامرزتش 🥺 منم مادربزرگم که فوت کرد براش نماز هدیه کردم بعد ۷ سال که به خاطر بیماری تو حال خودش نبود دیدم لبخند زد بهم و دستشو دراز کرد دستمو بگیره آخه من وقتی تو خواب دیدمش گفتم حتما این دفعه هم تحویلم نمیگیره که اون کار رو کرد 🥺🥲
