سلام دوستای گلم.
به خدا خسته شدم دیگه. سه ساله ازدواج کردم و یه پسر دوساله دارم.باردار هم هستم. حدود یک سال با مادرشوهر یه جا بودم. خونم جدا بود ولی تو یه حیاط. تو اون یه سال خدا میدونه چه بلاها که سرم اومد. شوهرم بله قربان گوی مامانش بود. کتک و فحش. حتی شوهرم تو دعوامون با مامانمم دعواش شد وسیله سرش پرت میکرد فحش و بیرونش کرد. خودمو با دسته جارو برقی وقتی پا به ماه بودم تا سرحد مرگ زد. همش هم زیر سر مادرش بود. حالا دو ساله که جدا شدیم. چند ماهی با مادرشوهرم قهر بود و زندگیمون تقریبا آروم بود ولی بعدش آشتی کردیم و شروع شد. شوهرم کارش جوریه که میره و یه ماه یه ماه میاد و بعد یک هفته میره. حالا بلاهای مادر شوهرم که سرمون میاره. هستین بگم😔😔😔