آشنایی منو نامزدم اینطوری شروع شد.
من و نامزدم بی واسطه و از اینستاگرام باهم آشنا شدیم.
نامزدم منو یه سال فالو داشت و دایرکتم پیام میداد و من جوابشو نمیدادم. بعدا من برام خواستگار سنتی اومده بود. و نشد و من شکست عشقی خورده بودم.
بعد میخواستم که ازدواج کنم.
با پیج فیک رفتم و سن نامزدمو ازش پرسیدم.
دیدم ازم کوچکتره ندید گرفتمش . و رفتم پی کار خودم.
بعدا اون گیر داد چرا سنمو پرسیدی.
من دیگه گفتم خوشم اومده بود و پرسیدم.
و دیگه من فکر کردم اون منو رد کرده و موضوع تموم شده.
😭 و سفره دلمو باز کردم اوه اوه راجب خواستگارهای قبلیم حرف زدم. ی چیزهایی ک نباید میگفتمو گفته بودم. ابرو ریزی شده بود.
بعدا این وسطای حرفم میگفت . از نظر شما مشکل داره پسر کوچیکتر باشه.
من به این پیامش توجه نکردم . و داشتم ادامه دردو دلهامو میگفتم.
بعدا یهو وایستادم و دوباره پیامشو خوندم. و استرس گرفته بودم و میگفتم نکنه منو بخواد اخه من ی حرفهایی زدم ک نباید میزدم.
بعدا گفتم ک از نظر شما چطور. گفت تو خانواده ما عادیه ک دختر از پسر بزرگتر باشه هستن و خوشبخت شدن. شما مشکلی نداری. من گفتم ن.
(توی خانواه ما هم فقط ی مورد بود که خوشبختن)
تموم شد✋ من ازش خواستگاری نکردم. ولی
اون برداشتش اینه ک من ازش خواستگاری کردم؟؟
مشکل از اینجایی شروع شد که بعد نامزدیمون با یکم محبت از من دید.
دیگه حسشو از دست داد