دوس پسرم سالها پیش بهم خیانت کرد و رفت..ولی من فک کردم مشکلی داشته که رفته...
اینکه چقدر اذیتم کرد و خون به دلم گذاشت و رفت بماند...
بعد سالها که ازدواج کرده و بچه هم داره ی موقعیتی پیش اومد که لازم دیدم بگم بهش که دستت درد نکنه از اینکه بهم خیانت کردی...چون نمیخواستم فک کنه هیچ وقت نفهمیدم...
حالا اینجاشو گوش کنین بچه ها...
کلا خودشو زد به اون راه که من اصلا شمارو نمیشناسم....
در حالیکه حفظ ظاهر میکنه خصوصا بخاطر حساسیت شرایطش...
گفتم بیخودی خودتو نزن ب اون راه...وجدان هم خوب چیزیه و از این حرفا...
بهر حال من حرفمو بهش گفتم..اما خداییش بچه ها بنظر شما این رسمشه؟این حتی از فردای خودشم نمیترسه؟؟کسی تجربه شبیه این داشته؟ببینم اون روزیو که اومده و به پام افتاده....بگم تو که منو نمیشناختی...چیشد؟!
بنظرتون میاد همچین روزی بچه ها؟؟؟اگه واقعا کسی درد دل منو درک میکنم از ته دلش برام دعا کنه صلوات بفرسته آیه بخونه...
واقعا از خدا میخام حاجت تک تکتون رو بده...