خودم مادربزرگم گف شب بمون اینجا گفتم نه باید برم فقط خونه خودمون واسه خواب راحتم و فردا واسه همیشه تنهامون گذاشت 🙃💔
با همسرم بود شب عقدم
ولش😂🤣💔🥀
مامان بزرگم بهم گفت خیلی ناراحت میشم بهم زنگ نمیزنی منم هیچ وقت زنگ نزدم به بنده خدا تا فوت کردم خیلی ناراحتم خیلی
یادمه
قبلا هم گفته بودی تو تایپکت من بودم
خدا رحمتش کنه
اسی منم مثل تو
وقتی مامانم بهم گف دیگه برای بابابزرگ فاتحه بخون🙂💔
غمگین تر اینه حتی نتونی مکالمه‌کنی و‌یه روز ببینی از دستش دادی
همه حرفات دروغ بود؟
اره
هیچوقت دوستم نداشتی؟
نه فقط بخاطر..... بهت نزدیک شدم
الهیی
حالمو بهم میزنی
وقت نداشتم گوش بدم
دلم برات میسوزه
وحشتناکترین و بدترینش شنیدن فوت شوهرخواهرم
چقدر سخته روزی نیست اون مکالمه اون اتفاق برام مرور نشه و بمیرم و زنده بشم
روز ۲۸ آبان ۹۹ عصر ساعت ۷
شوهرم زنگ زد گفت دکتر نوشته منو بستریه ccu.از بعد اون دیگه رنگ خوشی ندیدم دیگه آروم نشدم
منم بین من مادرم
دعوامون شد شب خوابیده بودم ساعت سه ونیم شب بیدارم کرد آب میخواست و دوقلپ آب خورد و پرکشید
کاش دعوا نمیکردم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
