عزیزم پس منو چی میگی که تازه ازدواج کرده بودم عقد ابجیم شد.تنها خوااااهرم!شوهرم با خانوادم قهر بود رفتم ارایشگاه شوهرم میدید چقد هیجان لباسمو دارم و چقد درگیر خیاط و اینا بودم.موقع رفتنی یهو یه جوری نگام کرد در رو قفل کرد گفت یا ساده باش یا اینجوری مثل خرابا نمیزارم بری.گفتم خب خودت حیفت نمیشه کلی پول ارایشگاه دادی من نمیتونم که مثل دختر همسایه برم.ناسلامتی خواهرشم.دیگه دیر شد و پدرم زنگ میزد پاشو بیا عاقد میخواد بخونه.دیگه به بابام گفتم چون شما باهم قهرین شوهرم نمیزاره بیام.در صورتیکه اون روز اقا فاز غیرت برداشته بودتش.و ربطی به قهر خانوادم نداشت قرار بود بخاطر حفظ ظاهر دو دقیقه بیاد تو محضر.اما اخرش منو نبرد.اما شب که جشن داشتن و زنونه مردونه جدا بود رفتیم.اینقد گریه کرده بودم ارایشم خراب شده بود حالم خراب هیچوقت شوهرمو حلال نمیکنم.