2737
2734


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728
2738

خدایاشکرت بابت همچیزای زندگیم.خدایاقربون بزرگیت برم ک ایقدپشتوانه سلامتی وآرامش زندگیم بودی و هستی اگ جایی ناشکربودم اونقدبهم عزت نفس واعتمادبنفس دادی ک آرامشی حاصل شدواسم ک به بودنت افتخارکنم.خدایاقربونت برم پشت پناه همه وطنم باش😐😐✋

کاربر آقا..کاربر آقا..تنهــــــا چیــــــــزی که بایـد از زندگـــی آمــــوخت فقــط یــک کلمـــــــه اسـت” میگــذرد “امـــــا جان میگیرد تا بگـــــذرد👌بزرگترین ترس زندگیم اینه ک اون لحظه ک ب آرزوهام رسیدم هیچ احساسی نداشته باشم،هیچی،خالی🙄🙄☹

جمله انگیزشی نیس ولی خب چشه منو باز کرد😅👇🏻


چه کسی گفته زمان طلاست؟ من مزه‌مزه‌اش کردم، زمان عین الکل است، ثانیه ثانیه میسوزاند و میرود در عمق وجودت... مست مست که شدی، چشمهایت را باز می‌کنی و میبینی عمرت گذشته و تو ماندی و خماریه از دست رفتن یک عمر....

من در سرزمینی زندگی میکنم که در آن دویدن سهم کسانی است که نمیرسند و رسیدن حق کسانی است که نمیدوند🖤💜

مثلا من مامانتم : پاشو ببینم دختره ی ... دختر بزرگ کردم این همه سال که یه بچه زایید اینجوری شه  ماشالا ماشالا زنای قدیم ۱۵ تا بچه میزاییدن حالا تو برا من فاز افسردگی گرفتی  وخی وخی شوهرت نیارتت پس 

👤وقتی به خواهرم اینجور میگه من به جاش پر تلاش میشم از بس ادم عصبی میشه

صداتو برا من نبر بالا 

نفس های عمیق  بکش همین الان چند دیقه چشاتوببند ودستاتوروبه خداوندبازکن و نفس بکش وصلوات چندتابعدش بفرس دوباره نفس عمیق بکش نیت کن تودلت وحس کن خداتوباتموم وجود و هرجاکاربدی حرف بدی زدی ازش ابرازپشیمونی بکن حسشودریافت میکنی بی شک بجرات میگمت😐✋✋✋👌👌👌👌👌بعدش دوباره نفس عمیق باذکر یا آلله یا آلله الهی العفو الهی العفو💗😐

کاربر آقا..کاربر آقا..تنهــــــا چیــــــــزی که بایـد از زندگـــی آمــــوخت فقــط یــک کلمـــــــه اسـت” میگــذرد “امـــــا جان میگیرد تا بگـــــذرد👌بزرگترین ترس زندگیم اینه ک اون لحظه ک ب آرزوهام رسیدم هیچ احساسی نداشته باشم،هیچی،خالی🙄🙄☹

خاهی ک جهان در کف اقبال تو باشد باید ب چپت باشد و کاریت نباشد

کاربری ششم نواربهداشتیتونم سابق  تیکر تولدمه یه فرشته هست به اسم "بیه" ایشون به آرزوهای من رسیدگی میکنه😓ممنون که از بارون استوری میزاریداخه پنجره خونه ما داره جومونگ پخش میکنه😐لب دریا نشستین 50 تا عکس گرفتین؟نیل آرامسترانگ رف کره ماه با۵تا عکس‌برگشتسالهاست منتظر آمدن روزهای بهترمولی نمیدانم چرا هنوز همدیروزها بهترند!فرق من با کبری اینه که تصمیمای من یه نقطه بیشتر داشت. ولی باور کنید به خود سوپ بگی تو غذایی یه نگاه به اینور اونور میندازه با تعجب میپرسه کی؟من!؟ قانون تخطی‌ناپذیر همیشه همین بوده، وقتی به آرزویت می‌رسی که دیگر خیلی دیر شده استیو تولتزآرزوی خالصانه ی من برای تمام نی نی سایتیای عزیز: ایشالله مشکلاتتون حل بشه و شاهد تاپیک های شادو خوب از طرفتون باشم.

💎من اینطوری عوض شدم!


به مدت چندين سال همسرم به یک اردوگاه در صحرای (ماجوی) کالیفرنيا فرستاده شده بود. من برای اینکه نزدیک او باشم، به آنجا نقل مکان کردم واین درحالی بود که از آن مکان نفرت داشتم.


 همسرم برای مانور اغلب در صحرا بود و من در یک کلبه کوچک تنها می ماندم. گرما طاقت فرسا بود و هیچ هم صحبتی نداشتم. سرخ پوست ها و مکزیکی ها ی آن منطقه هم انگلیسی نمیدانستند.  غذا و هوا و آب همه جا پر از شن بود. آنقدرعذاب می کشیدم که تصمیم گرفتم به خانه برگردم و حتی قید زندگی مشترک مان را بزنم. 

 

نامه ای به پدرم نوشتم و گفتم یک دقیقه دیگر هم نمی توانم دوام بیاورم. می خواهم اینجا را ترک کرده و به خانه شما برگردم. پدر نامه ام  را با دوسطر جواب داده بود، دو سطری که تا ابد در ذهنم باقی خواهند ماند و زندگی ام را کاملا عوض کرد.«دو زندانی از پشت میله ها بیرون را می نگریستند...یکی گل و لای را می دید و دیگری ستارگان را!» 


بارها این دو خط را خواندم واحساس شرم کردم.

 تصمیم گرفتم به دنبال ستارگان باشم و ببینم جنبه مثبت در وضعیت فعلی من چیست؟ 

با بومی ها دوست شدم و عکس العمل آنها باعث شگفتی من شد.


 وقتی به بافندگی و سفالگری آنها ابراز علاقه کردم، آنها اشیایی راکه به توریست نمی فروختند را به من هدیه کردند. 

به اشکال جالب کاکتوس ها و یوکاها توجه می کردم.

 چیزهایی در مورد سگهای آن صحرا آموختم و غروب را مدام تماشا می کردم. دنبال گوش ماهی هایی می رفتم که از میلیون ها سال پیش، وقتی این صحرا بستر اقیانوس بود، در آنجا باقی مانده بودند.


چه چیزی تغییر کرده بود؟ 

صحرا و بومی ها همان بودند.

 این نگرش من بود که تغییر کرده و یک تجربه رقت بار را به ماجرایی هیجان انگیز و دلربا  تبدیل کرده بود. 

من آنقدر از زندگی در آنجا مشعوف بودم که رمانی با عنوان ” خاکریز های درخشان” در مورد زندگی درصحرای  ماجوی نوشتم.


 من از زندانی که خودم ساخته بودم به بیرون نگریسته و ستاره ها را یافته بودم.

اگر به فرزندان خود رویارویی با سختی های زندگی را نیاموزیم در حق آنها ظلم کرده ایم


📚 #آیین_زندگی 

✍ #دیل_کارنگی

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730