قسمت دوم
یکهفته بود عقد کرده بودم داشتیم حرف میزدیم علی ازم پرسید قبلا کسی توی زندگیت بوده
اگه بوده بگو خودتو پیش من خالی کن نمیخام چیز نگفته ای بینمون بمونه بگو و همینجا خاکش کنیم
منکه شنیده بودم و میدونستم خودشم قبلا اهل دوست دختر بوده
فکر کردم لابد از نظرش اشکالی نداره که بگم بله منم قبلا دوران دانشجویی با کسی بودم...
گفتن همانا و تغییر رفتار علی همانا
اون فکر کرد که من تا ته یه رابطه با دوست پسرم رفتم ..........چیزی به روم نیاورد ولی کلا اعتمادشو بمن از دست داد
بهم گفت باید چادر بپوشی و من به حرفش گوش دادم
کلا خیلی تلاش کردم تا اعتمادشو بدست بیارم
ازدواج کردیم و بدلیل تجاوزی که توی شش سالگی بمن شده بود بکارتی نبود و من خجالت کشیده بودم که اینو به کسی بگم به علی گفتم و باور نکرد و پیش خودش فکر کرده بود من با دوست پسرم بودم قبلا ...
علی آدم خوش اخلاقی نبود
محبت نمیکرد بمن
حتی توی رابطه خشن بود
همیشه تندی میکرد
چند سال گزشت و من بارها و بارها متوجه خیانت علی شدم
هر بار بهش اعتراض میکردم میگفت خودتم قبلا با کسی بودی
میگفتم ولی من از وقتی توی زندگی توام دست از پا خطا نکردم
من به تو متعهدم پس هیچ مرد دیگه ای رو نمیبینم
ولی اون هیچ وقت زیر بار خیانتهاش بمن نرفت که نرفت