دیروز بابام زنگ زده بهم آمادشو میخوام بیام دنبال چی مثل خر داری زندگی میکنی گفتم چرا چی شده گفت اون شوهرت قصدزندگی کردن نداره وگرنه چی بود درست نشد خسته شدم بابای من نظامی میگفت ی نظامیم هیچکس هیچی بهم نگفت اولین نفر اون سرمو شکست بخدا گریه های بابا تا موقعه خونه بابام بودم ندیدم تا موقعه ازدواج کردن باید همش شاهد زجر کشیدن اونا باشم