دیروز رفتیم بیرون من پیاده شد یه خرید کوچیک داشتم برگشتم دیدم داره به کلیپ یکی از این پلنگای اینستا نگا میکنه درو بازکرد گفتم داری چیکار میکنی و باهاش دعوا کردم تا شبم یه کلمه جوابشو ندادم چون قبلا بهش تذکر داده بودم میگه خودش میاد بالا میگم خب تو نگا نکن اما انگار نه انگار خلاصه اخرشب گفت چیه انگار برج زهرماری منم جوابشو ندادم اونم هرچی دل خواست بهم گفت که اصلا بتوچه وهزار حرف زشت دیگه منم خوابیدم الانم میخواد پدرشو دکتر ببره یه واسه یماه دیگه وقت دادن بهش خودش گفت یادم بنداز یجا دیگه وقت بگیرم براش اونجا دیره بنظرتون الان چیکارکنم یادش بندازم یا ولش کنم؟اینم بگم یادش نندازم باید یماه دیگم خونمون بمونن خانوادش
یادش بنداز اون پیرمرد چ گناهی داره
چه بد.
چقدر زندگی متاهل ها مزخرفه و به مویی بنده
همه این جنگ و حالا سر کلیپ اینستا دیدنه؟ 😐
بعد همه اینا چه ربطی به پدرش داره؟ یادش نندازی نوبت دکتر بگیره یک ماه عقب بیفته خدای نکرده توی این یک ماه کوچکترین اتفاقی بیفته تا آخر عمر خودتو میبخشی
ول کن بابا برامن کا مهم نی ببینه مگه برده ی همیم چه کاریه آخ
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
20 ثانیه پیش
20 ثانیه پیش
20 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
