2410
2553

 لطفا با حوصله تموم متنمو بخونین ممنون میشم ...من ۳ ساله ازدواج کردم ۲۰ سالمه ..... تازه وضع حمل کردم...

خونه پدرم دوره نقاهتمو میگذرونم (نمیدونن نقاهت رو درس نوشتم یا نه)

تو دوران بارداریمم منع رابطه بودم...

شوهرم کلا آدم سردیه...بغیر رابطه تو حالت عادی هر گز نه دستمو میگیره نه قربون صدقم میره نه میبوسه...

با اینکه از شکل و قیافه و اخلاق چیزی کم ندارم...

اما نمیکنه..

خیلی کمبود محبت از سمتش دارم..

خیلی دوسش دارم و ازش کلی انتظار اارم که نیازامو برطرف کنه اما کاری از دستم برنمیاد😔😔

دیشب معده درد وحشتناکی منو گرفت از اونا که تیر میکشه به پشتت...داشتم دخترمو شیر میدادم که گرفت منو...اونقدر درد دلشتم که نفسم بالا نمی اومد...دلم نیومد شیرو از دهن بچم بگیرم ...همش درد میکشیدم و مث گپ سفید شده بودم..داداشم سر رسید تا منو دید ترسید و بچه رو به زور ازم گرفت و بلندم کرد...داشتم از درد بیهوش میشدم...زنگ رد شوهرم گف فاطمه حالش خرابه بیا ببریم بیمارستان...

خلاصه هر جور بود با کمک مادرم لباس پوشیدم و سوار ماشین داداشم شدیم..شوهرمم رسید ماشینشو جلو خونه جا گذاشت و با ما سوار شد..

ساعت ۱۲  شب بود...

عین زنای زائو درد میکشیدم و به خودم میپیچیدم...همه از ترس داشتن زهره ترک میشدن..

شوهرم منو که تو اون حال دید رنگش پرید...جوری نگام میکرد انگار میت دیده بود..از ترس..

با اینکه درد میکشیدم اما اونقدر توجه همسرم برام مهم بود که زیر چشما حالناشو نگاه میکردم...

همش میپرسید چش شده یهو چرا اینجور شد سالم بود چند ساعت پیش...

مامانمم براش توضیح میداد و اونم با ناراحتی بهم خیره شده بود...

با اینکه حالم بد بود اما وقتی نگرانیشو میدیدم از مریضیم خوشحال شدم...

دوست داشتم دایم تو اون حال باقی بمونم..که شوهرم اونجور نگرانم باشه(نگین بچه ای و...ولی واقعا خیلی از سمتش کمبود محبت دارم)

خلاصه رسیدیم بیمارستان ..

شوهرم زیر بغلمو گرفت و رسوند پیش دکتر..

دکترگ سرم و اینا نوشت و من بستری شدم...

همه خیلی ناراحت بودن...چون بدجور به خودم میپیچیدم از درد...

مامانمو داداشم رفتن بیرون که یا سری کارا انجام بدن راجب بستریم..مامانم به شوهرم.گف تو بمون...

مامیریم..

تو حال درد بودم و اشک میریختم که یهو شوهرم دستمو گرفت...محکم و گرم...بعدش پیشونیمو بوسید...با ناراحتی گفت عزیز دلم خوب میشی انقد ناله نکن حالمو بد نکن...

آروم باش...منو بگین تو اون لحظه تموم دردام یادم رف..عین چی بهش زل زده بودم...از خوشی داشتم سکته میکردم....باورم نمیشد این شوهرمه...خیلی تشنه چنین چیزی از طرفش بودم...

دستشو فشار دادم بیشتر گربم گرفت...

بلند زدم زیر گریه...فک کرد بخاطر دردم.گریه میکنم...اما من بخاطر چیز دیگه ای گریه کردم... اون لحظه از خدا بخاطر بیماری ای که بهم داده بود تشکر کردم...😊😔

خیلی کمبود دارم میدونم.

هر چی دوس دارین بارم کنین...

لوس مسخره..هر چی..

نگین داستان هندیه و اینا...چون واقعا برا من درد داشت این صحنه و همزمان لذت بخش....

منی که از سمت شوهری که عاشقش بودم محبتی ندیدم...

قضاوتم نکنین...

دلمو نشکنین...بخدا قسم خودمم از خودم دلگیرم..که انقد ضعیف و احساساتی ام...

برام دعا کنین فقط که حال دلم خوب شه..

خیلی سختمه...با این شرایط




من میفهممت🥲

تو منو انتخاب کردی❤                                                  انتخاب کردی که مامانت باشم ، خونه کوچیک و آرومم رو، دل تنها و مهربونم رو دیدی دلت خواست من همدمت باشم.پسر کوچولوی قشنگم💕                                                                 اگر نخونی و ندونی زود خام میشی     سرتو بالا نگه دار نکنه رام شی                                           دشمن جهل و جاهلم⚠️⛔️

اخه ۲۰ سال بچه... 😶

عاشق شکلات و پاستیل 😋 افراد بی ادب ریپلای نمیشن پس فک نکن حق با توئه دلیلی نداره باهات بحث کنم حتی کامنتات دیگه خونده نمیشع 🙂دهه شصتی هستم 😍🌹 دخملم 🥰♥️🌹همسرم ♥️

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود و حتی توی تعطیلی های عید هم هستن. 

بیا اینم لینکش ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

2720
2714
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز