اینجوریه که من میگم میخوام وارد اجتماع شم دوستای زیاد پیدا کنم ولی ذهنم میگه چییی؟ چشمم روشن یااادته فلانی چه خنجری بهت زد؟ یادته فلانی چه خیانتی بهت کرد؟ یادته هم خون خودت چه ظلمی بهت کرد؟ مگه انزوا چشه؟ کتاب بخون، فیلم ببین آدما خطرناکن و موضوع اصلی اینکه تا با یکی آشنا میشم ذهنم شروع میکنه میگه الان بهت خیانت میکنه الان بهت خنجر میزنه الان بهت آسیب میرسونه دور شو دور شو سلیطه بازی تمتم عیااار و من نمیدونم باید چیکار کنم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
منم اینطوریم.توبچگی چن نفر مسخرم میکردن از نزدیکاممثلا داشتن باهام بازی میکردن ولی الان هرکیو میبینم.حس میکنم مسخرم میکنه با اینکه میدونم اینطور نیس ولی از ادما متنفرشدم
اینقد شکست میخورم و پا میشم ک ببینیم اون روزو ک رسیدم که شده که دیگ منم موفقم. شکست خود مسیره اگ بخاطر طی کردن مسیر پا پس بکشی پس چجوری میخای برسی ⌛
منم اینطوریم.توبچگی چن نفر مسخرم میکردن از نزدیکاممثلا داشتن باهام بازی میکردن ولی الان هرکیو میبینم ...
متاسفانه وقتی کوچیک بودم تجربه های تلخ تری از نزدیکانم داشتم کسایی که خانواده ام بودن یا خانواده ام و خودم اعتماد داشتیم بهشون نمی تونم وارد جزئیات شم... بعدش اینجوری شدم