امشب مهمون داشتم از صبح کلی کار میکردم دخترمم ازونور نق میزد اشتباه کردم غذا و مخلفات زیاد درست کردم خیلی خسته شدم ساعت چهار عصر بود واقعاپا درد داشتم میمردم دخترم خوابوندم گفتم خودمم کمی بخوابم یدفع یادم اومد یکار واجبم مونده باز رفتم اشپزخونه شوهرمم خواب بود یهو گفت پتو بیار منم با تاخیر بردم براش تازه دراز کشیدم یهو باز غر زد بالشت نیاوردی منم گفتم خستم بابا مگه بچه ایی
کلی لجش گرفت همین شد عامل دعوا
و رفت تو قیافه بهم گفت بی عرضه و هزار حرف منم گفتم متنفرم ازون مادرت چون بد عادت کرده تورو نه کار میکنی نه حتی کارای شخصیتو
دیگه دعوا شد زد بیرون لج کرد،که شب نمیام خونه
منم پی ام دادم ببخشید
اومد بازم تو قیافه بود دویاره دعوا کردیم یهو مهمونا اومدن
همشم تیکه مینداخت که اره خوشبحال فلانی که زن نداره
دارم اتیش میگیرم فقط از خرفاش