ما فردا عروسی همسایه مون دعوتیم داداش دختره دوست صمیمی داداشمه ابجیشم قبلا دوست صمیمی ایم بود ازدواج که کرد کمرنگ شد رابطه مون
حالا من از چند وقت قبل میگفتم لباس ندارم و چیکار کنم واقعا هم ندارم شوهرم خسیس هم هست دوماه پیشم عروسی داداشم بود میخواستم همون لباسو بپوشم ولی بقیه گفتن نه لباست مناسب عروسی همسایه نیست و میگن این کیه با همچین لباسی اومده عروسی
حالا شوهرم هی میگفت نمیخواد هیچی بپوشید ما غریبه ایم نسبتی نداریم تو و زنداداشت با مانتو بشینین من هی میگفتم مگه میشه ضایعست آخه همشهری های ما اگه زیاد نسبتی نباشه با مانتو وایمیستن مثلا همین جاری ها و خواهرای شوهرم تو عروسی داداشم با مانتو نشسته بودن
حالا هی شوهرم میگفت نه لباس مجلسی لازم نیست و نرقصین و ازین جور حرفا
منم آخر ناراحت شدم گفتم من برای دل خودم میخوام شادی کنم و برقصم دو ساله عروسی نیست بعد یهو برگشته میگه میدونم دیگه تو میخوای بری جلوی دوربین برقصی چند وقت دیگه بابا و داداشای عروس فیلم و ببینن و آبروی منو ببری رومون نشه تو کوچه سرمونو بالا بگیریم
تو عروسی داداشت چرا جوراب شلواری نپوشیدی اومدی از جوب رد شی تا زانو پاهات دیده شد جلوی در زنا رقصیدین همه هم داشتن فیلم میگرفتن ابروی من رفت و ازین جور چیزا حالا تو عروسی داداشم منه بیچاره یه دستمو آورده بودم بالا الکی تکون میدادم که جلف نباشه یعنی قر نمیدادم اصلا یه گوشه تو اون همه جمعیت
بهش گفتم رقصیدن من تو سمت زنونه اصلا به تو ربط نداره ناراحتی یکی عین زنداداشات میگرفتی که یه رژ نزده بودن برای عروسی
کلی گریه کردم سرم درد میکنه الان،😭😭😭😭