یبار با یکی از دوستای بابام و خانوادش برا اولین بار رفتیم ویلاشون بعد منم از اول خیلییی کلاس میزاشتم 😂😂😂
همش لفظ قلم صحبت میکردم و اینا، وقتی برگشتم من تو ماشین عینک دودی زده بودم خیلی شیک و رئیس جمهور گونه به بیرون نگاه میکردم بعد یه بلواری رسیدیم و قرار شد جدا شیم ازهم ماشینا کنار هم نگه داشتن که خدافظی کنیم مامانم سرشو از پنجره برد بیرون که تعارف کنه بیان خونمون منم خواستم سرمو ببرم بیرون و خدافظی کنم شیشه رو ندیدم ک بالاس🤕🤕رفتم با عینک تو شیشه 🤣🤣🤣🤣🤣🤣
اونا تو اون ماشین ریسه رفته بودن از خنده و تا مدت ها رد دماغم رو شیشه بود