منم چند شب پیش خواب دیدم زنانه رفتیم استخر بزرگ بعد بعد هرکی از بالا شیرجع میزد بعد مامان بزرگم ک الان مردس با ی نفر دیگه دست مامانمم گرفتع بودن مامانمم خودش خم کرده بود میگف میخام خودم بکشم غرق بشم برم پیش خواهرم که اونم مرده بعد منم رفتم نجانتش بدم منم همیشه از اب میترسم ولش کردم اومدم بیرون😑 حالا خیلی میترسم براش بیمارستان بستاریه بخاطر اعصابش
دستهايم را در باغچه مي كارم سبز خواهد شدكوچه اي هست كه در آنجاپسراني كه به من عاشق بودند، هنوزبا همان موهاي درهم و گردن هاي باريك و پاهاي لاغربه تبسم هاي معصوم دختركي مي انديشند كه يك شب او راباد با خود بردمن پري كوچك غمگيني را مي شناسم كه در اعماق اقيانوسي مسكن دارد دلش را در يك ني لبك چوبين مي نوازد، آرام، آرام. پري كوچك غمگيني كه شب از يك بوسه میمیرد و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد