ما ۲ سال پیش داروخانه خریدیم ...
اونجا مسئول فنی یک خانم بود که طلاق گرفته بود
بابام چت کرده بود باهاش ...
مامانم دید من یادمه خیلی گریه کرد خیلی ..
از بابام فقط اینو پرسید ؟! گفت چرا من ؟
چرا کردی ؟
بابام گفت که بخدا به قسم این قرآن کریم خیانت نکردم ..
مامانم نشست گریه کرد فقط ... .یک روز با بابام خوب بود یک روز با بابام بد !
بعد ۲ ماه پیش ،مامانم منو از آموزشگاه میبرد ،بابام را دید که کنار آموزشگاه ها پرسه میزد ...
بابام به جوری انکار کرد !
الان دیروز ،مامانم قرص چاقی پیدا کرده و فکر میکنه که بابام اعتیاد داره میترسه که لاغر بشه ! قرص اعتیاد مصرف میکنه ...
مامانم است اعتیاد خواست بابامم گفت میدم تست اعتیاد ! ولی دیگه اون کاغذ منفی شد نه من نه تو !