یاد زن داداش خودم افتادم..ـاولین سیزده بدر بعد بچه دار شدنش
بچش حدودا شش ماهه بود
کلی ب حون داداشم غر زد ک باید بچه رو کمکم هی بگیری
حالا داداشم رانتدگی هم میکرد
نمیگم نباید کمکش نیکرد
ولی زن غر غرو همه جا غر میزنه
حالا من اولین سیزده بدر ..بچم چهل روزشم نشده بود
یحا نزدیک خونه خونواده شوهرم رفتن...گفتن حداقل بیا با ما ناهار بخور برو...رفتم دوسه ساعتی نشستم...هیشکی بجه رو بغل نکرد..اصلا انتظاری نداشتم از کسی...تازه من سزارین هم کرده بودم
فقط بخاطر روحیه خودم رفتم ک کمی روحیم عوض بشه