تلفن را بي هیچ تردیدي برداشتم ،
گوشي صنم خاموش بودو دلسا هم جواب نمیداد!
دستانم از شدت وحشت و استرس میلرزید و به سختي شماره میگرفتم
خدا را شکر مادر تلفن خانه را باالخره بعد از چند بوق جواب داد
_ الو مامان
صدایش خواب آلود بود با نگراني گفت:
_ واي دل آرامم چي شده مادر؟
ی هو بي اختیار زدم زیر گریه و میان گریه نالیدم
_ کمکم کن مامان چي کار کنم؟ امشب تو بهم بگو چي کار کنم؟ مامان جز
توکسي رو ندارم واسم مادرانه دعا کن تو بهم بگو بهم بگو
مادر بیچاره ام از شدت نگراني به لکنت افتاده بود
_ چي شده تو رو خاک بابات بگو چي شده
_ اون شارو هیولا اینجاست
تمام این مدت توسط اون هدایت میشده
مامان امشب اگه صب شه و دستش بهم بخوره صبحي واسه دل آرامت وجود
نداره
زندانیم کرده راه فراري ندارم