نمدونم دیگه باید دلم از چی بگیره با این که ینفر دارم که تموم زندگیمه احساس تنهایی میکنم
وقتی پدر مادرت درکت نکنن و بدونن دخترشون عاشق شده ولی از قصد بخان جداشون کنن 💔🥺
دوساله که انقد گریه کردم دیگه اشکی برام نمونده یه آدم سنگدل شدم .. خدا چرا بغضیارو از همون اول که به دنیا میان بهشون خوشبختی میده یکی مثل من که بخام از پدر مادر ضربه بخورم ..تو خونشون زندگی میکنم ولی انگار جهنمه ناشکری نمیکنم هر کسی دلش میگیره میگم خدا هست میبینه کمک میکنه
خب پس کی دیگه مگه خدا بنده هاشو دوست نداره مگه نمیبینه از غصه و درد تو سن ۱۸سالگی هزار نوع بیماری افسردگی و استرس اومده سراغم
اگر آدم بدی بودم میگفتم حقمه ..من برا پدر مادرم اینجوری نبودم مامانم مریض شده بود بخاطرش تو مدرسه گریه میکردم همه حواسم پیشش بود دعا میکردم زود خوب بشه پیش خودش اشک نمیریختم که قوی باشه
همه تو مدرسه من و آروم میکردن که انقد به فکرش بودم
حالا چرا حقم باید این باشه که انقد اذیتم کنن هم پدرم هم مادرم نمدونم از کدوم شون گله کنم با کی حرف بزنم کی میفهمه خب جز خدا فقط نمیدونم داره باهام چیکار میکنه برای خدا خیلی راحته که من و عشقم بهم برسیم
ولی نمیدونم چرا دوس داره همش گریه کنم