به کنترل به یخچال.. چون زن بابام نمیزاشت و قانون بود که من دست نزنم. حتی بابام که از سر کار می آمد زن بابام بهم میگفت فقط سلام میدی و سریع میری تو اتاقت تا شب می مونی و سمت بابات و ما نمیای... شبا هم قانون کرده بود که من سر ساعت ۹ بخوابم. . . به زور میرفتم زیر پتو خودمو به خواب میزدم و غرق شنیدن صدای خنده آبجی ناتنی میشدم که تو پذیرایی کنار بابام و زن بابام دراز کشیده بود و فیلم تماشا میکرد... آنقدر گوشمو تیز میکردم که صدای سریال رو بتونم بشنوم و بفهمم فیلم درباره چیه، حتی قایمکی و با ترس شدید از لای در بعضی صحنه های فیلمو نگاه میکردم. زن بابام خیلی دیکتاتور بود و تمام کارای خونه هم با من بود. به دخترش هیچ وظیفه ای نمیداد من حتی توالت میشستم. البته میگفت وقتی بابات رفت سرکار باید بشوری و اگه جلوی پدرت کارکنی با شلنگ کبودت میکنم... بابام هم چند سری می دید و یکم غر میزد و زن بابام تا دعوا میکرد بابام سریع ساکت میشد.. از بابام خیلی دلگیرم مطمئنم آنقدر تیز و تحصیلکرده و باسواد و تجربه بود که بفهمه زنش چطوره اما منو انداخت زیر دست نامادری و جالب اینه طلاقشم نمیداد. آخه خودشونم خیلی مشکلات داشتن و دعوا. تنها آرزوی بچگی هام این بود بابام جدا بشه از زنش... همش حس میکنم تو زندان زندگی میکنم هیچی از بچگیم نفهمیدم همیشه بهترین عروسکا برا خواهرم بود من اسباب بازی نداشتم و حسرتشو میخوردم. حتی تخت نداشتم و زمین میخوابیدم اما خواهرم رو تخت .. به نظرتون زن بابام جواب ظلم هاشو میده؟؟ همیشه به محبت پدرم به من حسادت میکرد و دوس داشت پدرم منو فراموش کنه و فقط به اون و دخترش نگاه کنه...بعدها زن بابام تا دید من شوهر کردم سریع طلاق گرفت و الان با دخترش زندگی میکنن. بخدا هنوزم نمیزاره دخترش دست به سیاه سفید بزنه و دخترش سرش داد میزنه و اختیار همه چی رو گرفته دستش. مو رنگ میکنه اما منو نمیزاشت حتی سیبیلمو بزنم....قشنگ دخترش با اطلاع مادرش با پسرها قرار میزاره اما من که با هیچکس نبودم رو هزار جور تهمت بهم میزد که با همه هستی ..به من تا ۲۰ سالگیم میگفت ترشیده شدی و خواستگار نداری و خاک بر سرت.. اما الان به دخترش هیچی نمیگه که خواستگار نداری و تازه گفته تا ۴۰ سالگی مجرد بمون و شوهرشون... بچگی هام و جوونی هام رو خراب کرد....نمیبخشمش..الان پدرم که تنها و پیر شده همش میاد خونه من. . . اما ازش دلگیرم.. عشقش فقط زن بابا و دخترش بود الان یاد من افتاده موقع بدبختی؟؟؟ آنقدر زن زلیل بود که بچه های خودشو فراموش کرده بود فقط زن بابا و دخترش جلو چشمش بودن هی