خونه مادر بزرگ
شب زمستون
بوی نفت بخاری
کرسی ای که روش پر از خوراکی بود
بچه های فامیل
صدای خنده
دغدغه های کوچیک و بیخود
بیرون پر از برف
اتاقا پر از تشک پهن شده واسه خواب
و تا ۴ صبح تو جامون به چیزای مسخره خندیدن
حالا دیگه نه مادر بزرگ هست
نه مشکلاتم کوچیکه
نه بیرون پر از برفه...
#دلنوشته