🌻کتابخانه🌻

سلام عزیزم 

ممنونم 🌱🌻😍

@khodsakhte28   چقدر قشنگ شعر میگی خیلی به دلم نشست دست مریزاد 👏👏❤️❤️

@mehr623     خیلی متن قشنگی بود لذت بردم با اینکه دلنوشته و خاطره روزمرگی بود ولی عالی بود👏👏❣️❣️

😍😍

ممنون عزیزم 🌱

منوبه فکرفروبردی.

پرازعشق واحساس ومنطق بود🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩

سحر جان یه راهنمایی می خوام ازت، پسر بزرگم 8 سالشه خیلی اجتماعیه و با بچه ها و دوستاش راحت ارتباط میگیره ولی وقتی می خواد با دوستاش بازی کنه و دلش بخواد اونها بازی مورد علاقه ی خودش و بازی کنن بهشون باج میده مثلا جایی بودیم با یه پسر 13 ساله داشت بازی می‌کرد اون بچه گوشی ساده دستش بود می خواست بازی کنه پسرم ازش خواست چند دقیقه بده تا اونم بازی کنه، اون بچه بهش گفت اول کل اتاق و مرتب کن(کاری که مادرش ازش خواسته بود و با تنبلی انجام نداد) پسرمم کل اتاق و مرتب کرد تا بتونه بازی کنه... چطور رفتار کنم بتونم این اخلاقش و مدیریت کنم چون اگه نهادینه بشه مطمئنا در آینده به مشکل بر می خوره

با برادر کوچیکش وقتی بازی میکنه خودش مدیریت میکنه زمان میگیره 10 دقیقه بازی مورد علاقه دادشش و انجام میدن دوباره 10 دقیقه بازی که خودش دوست داره.،خیلی راحت باهم کنار میان ولی تو برخورد با بچه های دیگه اینطور نیست مخصوصا هم سن و سال‌های خودش یا بزرگتر از خودش... حالت التماس به خودش میگیره که اصلا دوست ندارم این کارو

ممنونم.واقعاهمینطوره.یعنی فک کن تواون سن من ازکجافهمیدم دشمنم کیه.هواونفس.یعنی اون موقع فهمیدم همه چیز ازوجودمه.وجودهمه ی ما.اگه دنیابامادشمن باشه وماباونهابجنگیم بازهم شکست خورده ایم مابایددروجودمون پیروزبشیم‌.یعنی عاااشق اولشم.منافق ازدل پاک میترسه همونطوری که جان ازبلاها وآسیب های جسمی💪

وقتی کسی دل پاک آدمهارونادیده میگیره خوردش میکنه ی منافق.منافق هم یعنی دورو.

وااای چقدذهن پویایی داشتم😐

چقدراین شعروصف اتفاقای چندروزپیشه که برام پیش اومد🤔

شماباعث شدین من دوباره به این شعرهانگاه بندازم.

وبه خودم بیام.

وااای من چقدقوی بودم🥺

وقتی اونموقع انقدر پرتلاش بودم پس دوباره میتونم💪💪💪💪💪

قربونت عزیزم😍😍😍😘😘😘😘😘

آره واقعا مضمون شعرت جالب بود تو اون سن مبارزه با نفس و این مسائل به ذهن هرکسی نمیرسه.... نفسِت خیلی مستعده یه چیزی تو وجودت هست هنوز پویا نشده سر بسته ست انگار، یکی و می خوای دستت و بگیره بکشونتت بالا

اگه بگم حق گفتی باورمیکنی؟

همش منتظر ی نیروازبیرونم اما بایدخودم دست خودموبگیرم.مثل ی مادردلسوزکودک درونمونوازش کنم.

همیشه میگم ول کن مثل خیلیای دیگه باش.نمیخواخاص فک کنی امابعدش به خودم میگم اینطوری داری خودتوگول میزنی توهمونی میشی که دروجودت حس میکنی.به خودت دروغ نگو.

این حرفاروبه خودم میگم

ی معلمی داشتم میگفت ۶ ماه حواشی روول کن فقط مطالعه کن.مطالعه ی هدفمند.بعد۶ماه غوغامیکنی.بنده ی خدا خیلی راهنماییم میکرد.چقدمنوبه جلوهل داد.

ومن درگیرحواشی بودم.

من کاملا این و احساس کردم عزیزم... از صبر و حلمی که داری از نوع نگاهت به مهربونی خدا... وقتی حرف میزنی همش یاد جمله حضرت زینب می افتم تو مجلس بزم و شراب یزید که وقتی به ایشون گفتن دیدی چه بلایی سر برادرت آوردیم حضرت زینب سلام الله فرمودن جز زیبایی چیزی ندیدم چون ایشون همه چیز و از جانب خدا دیدن 

گریم گرفت😭

بخداوقتی به این همه ظلمی که بهم شده نگاه میکنم میبینم جزضربهای زیباوبه جابرای زیباترشدن آهنگ زندگیم چیزدیگه ای نبود.همشون به جابودن وهستن.انگارمسیرتکامله.ومن به شدت مشتاق این مسیرم.انگاردارم توجاده ی رویاییم رانندگی میکنم.خیلی جاهااشک ریختم ولی خب آدمها دل تنگ هم میشن.