بعد اصلا به من نمیگه بعد میگه مادرم دعوتمون کرده خونشون وقتی میرم کلی خجالتی میکشم که مادرشوهرم هربار میریم گوشت و مرغ میپزه حالا نگو غذای خودمه شاید باورتون نشه من حتی سیرم نمیخورم میگم زشته بشینم سیرسیر شم منه احمق نمیدونستم تا اینکه از دهنش دراومد من سر سفره وقتی غذا تموم شد ازش تشکر کردم اونم گفت من از شما ممنونم هر بار زحمت میکشید گوشت و مرغ میارید نمیدونید چقد ناراحت شدم نه برا اینکه برده براشون برا اینکه از من پنهون کرده خاک تو سر احقم...