میدونی چیه یه ساعته موندم ازکجا شروع کنم
چی بنویسم..
گیجم...
دلم ازت گرفته اینو خوب میدونم
همه چی روز ب روز داره بدتر میشه، سخت تر میشه
دیگه الان حس میکنم حتی ذره ای دوسم نداری
شاید قبلا یه امید کمی داشتم تا درست بشه
نمیفهممت،
نمیفهمم چرا واست مهم نیستم چرا همه چی به من الویت داره مگ جز خوبی چیکار کردم باهات
میگن خوبی ک از حد بگذرد....
شایدم تقصیر خونواده مقصر برادرو پدرو خانوادمم ک همیشه اذیتم کردن و من خاستم به تو پناه بیارم فکر کردم تو یه مردی ک منو اذیت نمیکنه منو میفهمه اما دیدم نه تو هم مثل اونایی
زیادی اویزونت بودم زیادی دنبال توجه بودم زده شدی ازم زیادی بهت خوبی کردم زیادی دنبال خوشحال کردنت بودم
عاشق این بودم پسر دار بشم تا اون بشه مرد زندگیم
اما الان دیگ نمیخام میدونم زندگی و شانسی ک من دارم اونم واسم مرد نمیشه
مردای زندگی من فقط اذیتم کردن
گاهی فکر میکنم مگه من چند سال دیگ جوون می مونم که بتونم پیش مرد زندگیم آرامش داشته باشم
یعنی سهم من از دنیا زندگی بدون عشقه
تا کی چشمم به دونفر باشه که چقدر همو دوس دارن
به اینا ک فکر میکنم دلم میگیره
دلم میگیره از اینکه زندگیم قراره همین باشه
میدونی اگ بخام از دلگیری هام بنویسم تمام سایت پر میشه
حس میکنم قلبم ریش ریش شده دیگه سالم نیست
حس میکنم اگه یه روزی یه دکتر قلبمو ببینه از تعجب شاخ در بیاره حس میکنم هیچ قلبی رو اینجوری ندیده باشه مطمعنم ک یه قلب عادی نیست خیلی داغونه بخدا حسش میکنم
میدونم خیلی نوشتم اما خیلیییی حرف دارم میدونی چیه بی خیال همه اینه فقط امیدوارم ته اینهمه اهمیت ندادنت این همه بی محبتیت بی احترامیت خنثی بودنت خیانت نباشه چون بدجور دلم می سوزه.....