بچه ها قبلنم گفتم من طبقه پایین مادر شوهرم اینا میشینم چند وقته پیش مادرشوهرم رفته بود پیش دخترش دیروزم قرار بود برای ناهار برسن منم گفتم براشون ناهار درست کنم خلاصه از ۶ صبح بلند شدم و رفتم بالا چون دخترم خواب بود نمی تونستم آشپزی کنم حسابی هم غذا درست کردم
موکت توی آشپزخونه کنار ضرفشور خیلی بد شده بود با خواهر شوهرم از شهرشون یه گلیم فرش دو متری خریده بودن
البته فرش آشپزخونه هم از اون فرش قرمز های قدیمی بود بماند که اونم داغون شده بود چون حداقل برای بیست ساله پیشه
خلاصه منم به مادرشوهرم گفتم مامان جان باید این فرش رو هم عوض کنیم
واقعا قصد بدی نداشتن😥
در حد اینکه نظرمو بدم
مادر شوهرمم یه نگاه خیییییییییلی بد خیییییییلی بد بهم کرد البته معلوم بود پشت این نگاه بد یه عالمه فحش و ناسزا خوابیده بعد گفت من پول نون ندارم تو میگی بیا فرشت و عوض کن
همونجا خیلی برای خودم متاسف شدم از صبح تا حالا با وجود اینکه من برای کنکورم دارم میخونم ولی اینهمه وقت گذاشتم وآخرش اینجوری شد......
بعدشم بهم گفت نیاز نبود اینهمه غذا درست کنی...🤐