بچه ها من با مادر شوهرم زندگی میکنم تو یه خونه بعد عصر داشتن میرفتن شام خونه دخترش شوهرم سرکار بود مارم عروسی دعوتم کرده بودن با دخترم رفتیم عروسی دختر عموم زنگ زدم به ما درشوهرم که خونه اید بیام گفت ن نیومدیم دیر میایم گفتم میزارین برم دنبال عروس گفت بمون با خواهرت گفتم باشه بعدش ولی به حرفش گوش ندادم رفتم شوهرم هم گفت بمون پیش خواهرت ولی گوش ندادم رفتم الان فردا گفتن رفتی بگم نرفتم استرس دارم دعوام نکنن