سلام بچها . شوهر من با تمام خانواده پدریش و اقوامش قطع ارتباطع کاری بهشون نداره . رفت امد نمیکنه سه سالش بوده مامانش فوت کرده . پدرش زن گرفته زن پدر داشته خیلی اذیتش میکردع . شاید نزدیک شیش هفت سال خونه پدرش نرفته و کاری ب خاهر برادراش ندارع بجز یه خواهرش ک خیلی دوسش داشت میکفت برام مادری کرده منم دوسش دارم خاهرشو خیلی مهربونه ما تا چند ماه پیش مدام خونشون بودیم . برا دامادش تولد گرفت ما رفتیم پونصد کادو بردیم برا دخترش چند روز بعد همینطور . خلاصه همسرم خیلی بهشون میرسید براشون سنگ تموم میزارع هر دفه میرفتیم کلی براشون خرید میکردیم همیشع. سه ماه پیش تولد دختر من خاهرشوهرم نیومد گفت جای دیکه دعوتیم قول دادیم بریم . همسرم از اون سه ماه پیش دیگه نیومد خونه خواهرش . مثلا من همش میگم بریم با حالت بداخلاقی میگه نه کجا بریم دوس ندارم برم خونشون چون ازش یه رفتاری دیدم دیگ خوشم نمیاد نه از خودشون نه از دامادش . حالا خاهرش هر روز بهش زنگ میزنه میگ چرا نمیای این هم میگ نمیتونم بیام نمیرسم بیام . دیشب داشت تو اتاق با خاهرش حرف میزد متوجه شدم خاهرش با خنده میگف زنت نمیزارع بیای . شوهرمم گفت من اختیارم دست زنم نی . خیلی ناراحت شدم از حرف خاهرش بعد اخر شب گفتم صب ک تعطیلی بیا بریم یه سر خونه خاهرت گفت نه حرفشم نزن من چیکار کنم خاهرش بفهمه مقصر من نیستم ک داداشش نمیاد