من قبلا یه جا کار میکردم که بهم ۲۸۰۰ میداد بیمه هم میکرد از سمت مرکز بهزیستی بود.راهش بهم دور بود.
یه روز پسر عمو شوهرم به شوهرم زنگ زد گفت زن داداش خانومم دکتره داروسازه تو شهرک شما میخوات داروخونه بزنه من خانوم تورو معرفی کردم خانومت میتونه بره فقط باید مدرک نسخه خوانی داشته باشه منم فورا گفتم اره.خیلی خوشحال شدم قراره بیام تو شهرک خودمون سرکار.
رفتم و فردا گفتم من نمیتونم بیام و ۷ روز طول کشید تا جام یکی روپیدا کردن.
فورا رفتم تو یه داروخونه برا کار آموزی و کلاس نسخه خوانی ثبت نام کردم (داروخونه از همکار های خانم دکتر بود)
دوماه رفتم کارآموزی چون زبانم خوب بود و کار تو داروخونه رو دوست داشتم خییییلی زود یاد گرفتم جوری که دکتر برگشت بهم گفت من یه نیرو کم دارم بمون اینجا برای خودم کار کن بعد از شیش ماه بیمه ات میکنم من گفتم نه من بچه دارم میخوام برم اونجا به خونه ام نزدیک باشه.
سه بار بهم گفت بمون اینجا،اینجا یه داروخونه معتبر تریه اینجا باشی آینده اش بهتره من همش میگفتم نه اون چون نزدیکه میخوام برم .گفت تنها دلیلت همینه گفتم اره گفت پشیمون میشی.
زدو این داروخونه باز شد تازه تاسیس بود.زنگ زد گفت بیا منم خوشحال رفتم تا داروخونه فقط یه جای خالیه و کلی حمالی داره گفتم اشکال نداره اینم جزو کاره دیگه پنج روز فقط دارو میچیدیم از صبح تا ۸ شب بدجور کمر درد گرفتم زنگ زده بود از همکارش پرسیده بود که کار این چه جوریه گفته بود عالی گفت پس ببخشید باید بری داروخونه مرکز بهداشت خیلی ناراحت شدم چون ته شهرک بود بازم گفتم اشکال نداره.
هبچی رفتم تا منو گذاشته پیش یه زنی که چهار سال سابقه کار داره که مثلا بهم کار یاد بده .
زنه خیلی زنه بد اخلاقی بود.
اولا که اصلا بهم کار یاد نمیداد قیمت هارو بهم نمیگفت جلو مردم هم ضایع میکرد منو مثلا من کارت میکشیدم میگفت ببخشید میشه بیاین قبضو ببینم ببخشیدا اخه این همکارم هیچی بلد نیست من خیلی ناراحت میشدم باهاشم که میومدم حرف بزنم گوش نمیداد یا ول میکرد میرفت یا گوشی میزاشت کنار گوشش میرفت بیرون هر روز صدقه مینداختم یه چی نگم شرش منو بگیره کلا سکوت میکرد خلاثه گذشتو یه روز....