کمک کردن به مادرشوهر و تقسیم‌ کار بین عروس ها

خب خواهرتون اشتباه ميكنه

مادرشوهره هم داره سواري ميگيره

مطمئن باش عروس بزگاهم ازبن رفتارا ديدن كنار كشيدن

خواهرتون يك مدت بگه دستم اسيب ديده مچ بند ببنده هيچ كاري نكنه،الكي بره بيرون خونه بگه رفنم دكتر كفته براي كار زيادع

كم كم عادي ميشه

خب منم همینجورم فک کن رفنیم خونه ی خاله ی شوهرم حالا گوسفند اینا گرفتن کباب کردیم خودمون که هیچی ولی اخرش هیشکی جز من بلند نشد ظرفارو بشوره بعدش مادرشوهرم با خواهرشوخرم دعوا کرد هم خاله ی کوچیک شوهرم که ازم کوچیکتره پا نشد هم خواهرشوهرم بقیه ام خب حالا بزرگن انتظاری نداشتم... قبلا مادرشوهرم میرف بیرون و برمیگشت میدید خونه جارو نیس یا غذا اماده نیس انقد دعوا میکرد یا چن باری ام که اومدم غذا درس کنم انقد غر زد و نخوردن و هی تیکه مینداخت دفعه اخر شوهرم باهاش برخورد کرد فقط اونموقع دخالتای مادرشوهرم خیلی شده بود روز سیزده به در یه ماجرا درس کرد اول اصلا گردن نمیگرف بعدم که قبول کرد شروع کرد گریه و اینکه تو قدرنشناسی و فلانی شوهرم اونموقع زده بود به سرش گف بسه مامان ابن اداهای الکیتو جمع کن بعدم رفتیم پیش خونواده ی خودم... الانم اگه بامن خوب شدن چون جاری جدید دارم خیلی باهاشون بد تا میکنه که قدرمو الان میدونن ولی بازم تیکه کنایه هاشون هس چه میشه کرد یکدفعه رفتم باز منه خنگ خدا برگشتم حالا دیگه باید بسوزمو بسازم

من از اول یجور دیگه بودم باهاشون ولی مادرشوهرم بعد یه مدت شروع کرد دخالت تو زندگی شوهرمو طرف خودش کشید نمیدونم چجوری ولی شوهرم دیگه مثل قبلش بهم بها و اهمیت نمیداد فقط به مامانش اهمیت میداد یواشکی میرفت پیششون به ابجیش اینا یواشکی پول و اینجور چیزا میداد قبلش همه چیو ازشون مخفی میکرد مثلا یچیه خوب داشتیم تو خونه سریع میگفت قایم کن تا نیومدن چون می اومدن همه رو به فنا میدادن من اونموقع میگفتم زشته بذار باشه کار خوبی نس باهام دعوا میکرد میگف گوش کن من بهتر میفهمم به مامانم اینا خیلی بها میداد ولی بعد یه زمانی کلا تغییر کرد خیلی خیلی... خود مامانش میگه میگه نمیدونم در حق کی بدی کردیم که این گیرمون اومده بعدم طرفم نگاه میکنه و میخنده خودشم میفهمه میگه منم قبلا کارایی کردم که ناراحت شدی...

آبجیمم مجرده زندگیه منو میبینه چه چیزاییو تحمل میکنم دم نمیزنم چقد سخته بخاطر همین ازدواج نمیکنه میگه من نه اعصابشو نه حوصلشو دارم

شوهرش بایدحمایتش کنه .نمیدونم بقیه نظرچون چیه ولی خواهرتان سادگی وبی زبونی رو ازحدگذرونده .آدم باید برای خودش احترام حدو حدود بزاره  دیگرانم بالاخرهمجبورمیشن قبول کنن عروس که گماشته آدم نیست. شمامیگی مادرشوهرش اینجوری دوست داره خب داشته باشه مگرملاک اونه  

زندگی عاشقانه هم داره البته یک قسمتشه 😉حتماقوی باش

خخخ ارع تو فیلماس گاهی خدایی کرمشونو میریزن ولی خب مادرشوهر من الان براش درس عبرت شده هوامو خیلی بیشتر داره