دوستان نیاید بگید وای نگو باباته! من بچه نیستم که به خاطر یه دعوای کوچیک ازش ناراحت شده باشم کارد به استخوونم رسونده برعکس خیلیا هم پدر و مادر رو معصوم نمیدونم و فک میکنم گاهی همین پدر مادرا بزرگترین سد موفقیت بچه هاشونن...
البته میدونم که همه ی پدر مادرا مثل هم نیستن!
واقعیت اینه که بابام خیلی آدم رو مخیه هر چی بیشتر میگذره و پیرتر میشه از هر نظر رو مخ تر میشه
از خساست،دهن بینی و سادگی بیش از حدش در برابر مردم خود شیرینی و ناتوانیش در برابر برادراش که فاکتور بگیرم اخلاقش حالمو بدجور بهم میزنه
امروز با مامانم رفتن تهران دکتر! بعد یه ساعت و نیم تماس گرفت که ما رسیدیم منم گفتم خداروشکر مراقب خودتون باشیداااا برگشته بهم میگه مشخصه چه قدر خوشحالی که دکمون کردی!( خدا شاهده نه خوشحال بودم نه هیچی، تازه هم دلتنگ مامانم میشم هم نگرانشم)
سری پیش هم که رفته بودن دکتر چند روز بعد که برگشتن بهم تهمت زد گفت ماشین منو بی اجازه بردی بیرون باهاش تصادف کردی و... وادارش کردم دوربینارو چک کنه که چک کرد و دید همسایه مون زده به ماشین ما و ماشین اصلا تکون نخورده
چیکار کنم از دست این ادم زبون نفهم رو اعصاب؟باور نمیکنید گاهی رفتارش باهام طوریه که انگار قاتل باباشم!
لطفا نگید ازدواج کن چون فک میکنم ازدواج راه حل منطقی برای فرار از مشکلات خونه و از دست پدر نیست نمیخوام از چاله دربیام بیفتم تو چاه