رفنیم کاعی شاپ با همکلاسی های دانشگاه
پسر هم بود
یه میز خیلی بلند بود من نشستم نزدیک پیرا ینی وسط میز .
قبل از اینکه اونا بیان البته (منظورم اینه نمیدونستم پسرامیان پیش من)
دخترا هم پیش من نشستن و دست چپم دخترا بود راست پسرا.
دیدن من اهل گفتن و نیستم با پسرا.دخترای پررو به من گفتن بیا جانان رد عوض کنیم رفتم نوک میز نمی دونستم اول قصدشون چیه بعد فهمیدم می خوان با پسرا حرف بزنن .
بعد اونا همشون حرف زدن و خندیدن
من موندم نوک میز اصلا صدا نمیومد چند باری گفتم صدا نمیاد....
یه دوستم هم بود اونم دلش گرفت یه جور بهمون بی احترامی شد انکار قهقه میزدن و میگفتن می خندیدن در حالیکه من و دوستم اصلا نفهمیدیم چی شد
خیلی حس تنهایی کردم . اصلا خوشم نیومد از اکیپ شون . دخترهای به ظاهر متین ....
الانم دلم گرفته
نمیدونم چرا اینجوری شدم اصلا
فکر میکردم وقتی با دوست ها و با جمع باشم حالم خوب میشه حس تنهایی نمیکنم
اما این آدما فقط هوس هستن هیچ کدوم مرهم نیس همدم نیس
چیه هی دخترا می گفتن مجردی و عشق و حال
حالم بهم خورد
نظرتون رو با احترام بگید ممنون
دیگه فکر نکنم برم چون حس کردم اصلا اونا آدم من نیستن
گفتن بخاطر ما قرار بعدی میرن کافه ای که میز دایره ای داشته باشه
برم یا ن. موندم کلا اصلا فکر ش رو نمیکردم اینجور ناراحت باشم در اوج شلوغی
دوستی های پوووووچ