وقتی شوهرم ناراحت شد و قهر کرد از دست بابام ...به مامانم گله کردم که چرا از دل شوهرم در نیاوردید چرا نیومدید اشتی ...گفت کسی پیش قدم نششد ما رو اشتی بده
ههههههه
یعنی مامانمم انگار تو گروه بابام بوده و خودش رو هیچی حساب کرده و من توقثع داشتم بزرگی میکرد و میومد اشتی ...
مامانم چند بار خونمون اومد و اما حرفی نزد
بای د فقط یبار به شوهرم میگفت امیر جان ناراحت نشو سو تفاهم بوده
و مامانم میگه نه نباید حرفی میزردم همین که اومدم خونتون کافیه