سلام وقت بخیر خواهشمندم من رو کامل راهنمایی کنید، من یک پسر ۱۷ ساله هستم از ۱۲ سالگی عاشق یک دختر شدم وقتی میگم عاشقش شدم یعنی واقعا عاشقش شدم نمیدونم چطوری بگم ولی باور ندارم تو کره زمین یکی باشه اون رو به اندازه من دوست داشته باشه هر شب وقتی میخوابم بهش فکر میکنم وقتی تو زندگی با یه سختی مواجه میشم یادم میندازم و به راحتی عبور میکنم کلا طی این سال به امید این زندگی میکنم که یک روز دست هاشو بگیرم طی این سال ها عشقم کمتر نشده که هیچ بیشتر هم شده جوری دوستش دارم که نمیتونم به دخترای دیگه اصلا نگاه کنم این دختری که میگم فامیل همسایه مون هست اکثراً پنجشنبه و جمعه ها اینجا مهمون میاد من تا نصف شب بیدار میمونم تا حتی ثانیه ها هم که شده از پنجره بهش نگاه کنم اکثر اوقات شب میاد خوابم و واقعاً لذت بخش هست خانواده اون از لحاظ مالی از خانواده من خیلی جلوتر هستند و این باعث شده من درزندگی خیلی به پول و اینا اهمیت بدم و مجبورم کار کنم تا خودم رو به اون سطح ثروت برسونم با پسرخاله اش که میشه پسر همسایه ما صحبت میکنم حالشو میپرسم سنش با من برابره چون اون رشته ریاضی برداشت منم برداشتم چون امیدوارم در یک دانشگاه باشیم و فقط دلسیر نگاهش کنم از نظر سنی همسن هستیم اما واقعا برای من این چیز ها مهم نیست حتی مسعله مرگ و زندگی هم در مقابله با این عشق برام مهم نیست مهم عشق و علاقه پایان ناپذیر من هست این عشق باعث شده من نتونم اصلا با جنس مخالف ارتباط ساده هم برقرار کنم پدر و مادرم از این عشق خبر ندارند هیچکس خبر ندارد اولین بار هست که با یکی در میان میگذارم فقط میخوام راهنمایی کنید برا همین حتی پسر همسایه مون هم دقیق خبر نداره من فقط حال و احوالش رو پرسیده بودم مثل رشته تحصیلی و اینا کلا آدم درون گرا و بی اعتماد به نفسی هستم برا همین طی این مدت نتوانستم به کسی بگم قسمت ناراحت کننده اینجاست که خبر نداره من اینقدر بهش علاقه دارم کلا با هم صحبت نکردیم صحبت کردن باهاش واقعاً برام یک آرزو هست اصلا فکر نمیکنم که به من اندکی فکر کنه کلا فکر نمیکنم من رو کامل دیده باشه فکر میکنم اگه ببینه از من بدش میاد برا همین از دور منم میبینم قبلاً احساس میکردم چون نوجوان هستم این یک عشق نوجوانی گذرا هست هر چی تلاش کردم از ذهنم بیرون کنم نشد که نشد هر روز بیشتر بهش علاقه مند میشم هر دقیقه هر لحظه بیشتر و بیشتر اصلا اصلا اصلا اصلا اصلا فکر نمیکنم روزی از علاقه ام حتی یه کوچولو کم بشه همین الان که این متن رو مینوسیم اشک از چشمم میاد حاضرم فقط یک لحظه دلسیر بهش نگاه کنم دست هاش رو بگیرم در آغوشم بگیرم بعد این حتی حاضرم بمیرم چون من دیگه نهایت خوشحالی رو از دنیا گرفتم :)