نمیدونم بخاطر دل من بود یا کس دیگه . ولی خاله همسرم اوایلی که عقد کرده بودم، جلو مادرشوهرم میگفت فلانی یه عروس گیرش اومده سفید و ناز فلان .. گرچه منم تعریف از خود نباشه خوشگلم .
یا مثلا ازم پرسید چند کیلویی، گفتم فلان .. بعد جلو مادرشوهرم گفت کاش من یه ترازو همراهم داشتم دروغای دیگرانو رو میکردم !
خیلی دلم شکست سر حرفاش. بعد پسرش دوماد شد ولی عروسش یه فتنه ای کرد که خاله همسرم عروسی پسرش نرفت!!!!
فرض کن، مادر دوماد شب عروسی نبود . عروسه هم کلی پشت سرش بدگویی کرد...
البته خدا منو ببخشه که اینا رو میگم ولی خب دل خیلی شکسته